امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
قاتل ابوبکر کيست؟
#1
قاتل ابوبکر کيست؟
بر اساس مدارك فراوان، مرگ ابابكر با يك كودتاى سياسى بوده است; ابو يقظان از سلام بن ابى مطيع روايت مى كند كه ابابكر مسموم شد و بالاخره در روز دوشنبه مرد. (62)كارآگاهان براى شناسايى قاتل، ابتدا به سراغ اولين كسى مى روند كه از مرگ مقتول بهره مند مى شود; در مرحله دوم نيز به سراغ كسانى مى روند كه با مقتول داراى دشمنى و درگيرى بوده اند; در ظاهر، اولين كسى كه از مرگ ابابكر بهره مند شده است، عمر بن الخطاب بوده است; زيرا به عنوان خليفه مسلمانان، به جاى ابابكر نشست!در مورد ارتباط ابابكر و عمر نيز عبدالله پسر عمر مى گويد: واقعيت آن است كه ابابكر و عمر اختلاف داشتند.(63) مدارك نيز اختلاف بين عمر و ابابكر را تأييد مى كنند; عمر مى گويد: «حسودترين قريشيان، ابابكر است.»(64)عمر به پسرش عبدالله مى گويد كه آيا تا به حال از اين خبردار نشده بودى و غافل بودى كه پست ترين و احمق ترين شخص قبيله بنى تيم بر من پيش افتاد و بر من ستم روا داشت؟!

ما نمى گوييم قاتل ابوبكر عمر بوده است بلكه مدارك تاريخ را مطرح مى كنيم تا خواننده كتاب، خود به قضاوت و داورى بنشيند و نتيجه گيرى كند.

عمر مى گويد: واى بر شخص پست و بى ارزش بنى تيم! در حالى بر من پيشى گرفت كه بر من ستم كرد، و در حالى كه گناهكار بود به سوى من آمد.(65)نيز گفت: (خلافت) جز پس از نااميدى بنده، به سوى من نيامد. (66)هم چنين عمر مى گويد: به خدا سوگند اگر از زيد بن خطاب و پيروانش پيروى مى كردم، ابوبكر به هيچ عنوانى از شيرينى رياست را نمى چشيد(67).و مى گويد: در واقع، بيعت با ابابكر ناگهانى و شتابزده بود.(68)ظاهر آن است كه درگيرى بين عمر و ابابكر به بالاترين حدّ خود رسيده بود; زيرا عمر ابابكر را تهديد كرده و مى گويد:به خدا سوگند، يا بايد دست از من بردارى يا آن كه سخنى را مى گويم كه سواران به هر سو ببرند و پخش كنند.(69)ناگفته نماند كه دومين بهره مند از مرگ ابابكر نيز عثمان بن عفّان اموى است كه پس از عمر به خلافت رسيد.اين در حالى است كه براساس توافقى كه در سقيفه شد بنا بود ابوعبيدة بن جرّاح به عنوان سوّمين خليفه باشد.بدين ترتيب ظاهر جريانات نشان مى دهد كه بين عمر و امويان توافقى ايجاد شده است، كه ابابكر را كشته و ابن جرّاح را بركنار كنند تا خلافت را بين خود (عمر و امويان) تقسيم كنند.عمر امتيازات ديگر نيز به امويان داد از جمله انتخاب عده اى ديگر از امويان به فرماندارى نظير سعيد بن عاص و وليد بن عقبة بن ابى معيط.(70)وى هم چنين در امتيازات ام حبيبه دختر ابوسفيان افزود و سهم او را از بيت المال تا دوازده هزار درهم افزايش داد.(71)وى جايگاه ابوسفيان و معاويه را به قدرى بالا برد كه همانند مهاجرانى كه در جنگ بدر شركت كرده بودند به آن دو نفر مى بخشيد و اين دو را بر تمام انصار برترى داد.(72)بطور يقين افراد بنى اميّه در رهبرى عمليات كشتن ابى بكر شركت داشتند; و اولين خليفه كه با زهر بنى اميه مسموم شد ابوبكر بود و در پى او نيز عبدالرحمان بن عوف، عبدالرحمان بن ابى بكر، حضرت امام حسن بن على(عليه السلام)، عبدالرحمان بن خالد بن وليد، سعدبن ابى وقاص، مالك اشتر، معاويه ثانى، عبدالله بن عمر، عمربن عبدالعزيز و ده ها تن ديگر(73) از سرشناسان مملكت اسلامى مسموم شدند، و اين كارها با توجه به سياست معاويه انجام مى شد كه مى گفت:خداوند، سپاهيانى از عسل دارد (زيرا بنى اميه زهر را در عسل مى ريختند).طبرى در تاريخ خود بازگو مى كند كه جريان به قتل رسيدن ابابكر اين چنين بوده است!ابو زيد از على بن محمد باسناد خودش ـ كه پيش تر بيان كردم ـ برايم بازگو كرد: ابوبكر در سنّ شصت و سه سالگى در روز دو شنبه هشت روز به آخر ماه جمادى الثانى باقى مانده از دنيا رفت. گفته اند: سبب مرگش اين بود كه يهوديان او را مسموم كردند، و حارث بن كلده (طبيب) نيز به همراه ابابكر از آن سم خورد، ولى زودتر متوجه شد و دست كشيد و به ابابكر گفت: غذايى را كه در مدت يك سال مسموم شده، خوردى.در روايت صحيح ابن سعد ابو بكر در همان روز كه او را مسموم كردند كشته شد(74).و در روايت نا درست ابابكر پانزده روز آخر عمرش را در بستر به سر برد و به او گفتند: اى كاش پزشكى را براى معالجه مى آوردى!گفت: پزشك مرا معاينه كرد.گفتند: چه گفت؟گفت: كه هر كارى مى خواهم بكنم (چون مرگم حتمى است).ابوجعفر مى گويد: در همان روزى كه ابوبكر مرد، عتاب بن اسيد نيز در مكه مرد.(75)و ليث بن سعد از زهرى بازگو مى كند، غذايى براى ابابكر فرستاده شد و حارث بن كلده نيز نزدش بود، و هر دو از آن غذا خوردند. حارث گفت: غذايى خورديم كه يكسال مسموم شده.و در پايان سال هر دو مردند.(76)دوست دارم كه بگويم: ابوسفيان كه داراى تخصص در زمينه ترور بود (مردى را نيز براى كشتن پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به مدينه(77) فرستاد)، در آن زمان همراه عمر و عثمان در مدينه مى زيست!

معاويه نيز كه سياست مشهور «خداوند، سپاهيانى از عسل دارد»(78) از اوست، در مدينه بوده است!به خاطر مصلحت هاى سياسى، عمر و حزب قريش دفن پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را تا روز سه شنبه به تأخير افكندند و برخى نيز گفته اند تا سه روز از دفن آن حضرت جلوگيرى شد!(79)ولى در مورد ابابكر مصلحت سياسى، اقتضاى آن را داشت كه عمر او را به سرعت دفن كند، و همان شبى كه از دنيا رفت (شب سه شنبه) پيش از آن كه مردم بيدار شوند و در مراسم دفن شركت كنند، او را به خاك سپرد!(80)بدين ترتيب، حزب قريش در مورد دفن پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) رفتار ناشايستى داشت، و در مورد ابابكر رفتار بدى داشت. ابوبكر، نه اولين و نه آخرين كسى بود كه به دست عمر و عثمان كشته مى شد; بلكه اين دو تن داراى پرونده اى پر از ترور و توطئه مى باشند.اين دو نفر از كسانى هستند كه در عقبه اقدام به ترور (نافرجام) حضرت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) كردند(81);عمر و عثمان همان كسانى هستند كه در روز وفات پيامبر آن هنگام كه پيامبر ورق و دوات خواست گفتند كه پيامبر هذيان مى گويد.اين دو نفر از كسانى هستند كه مردم را از دفن آن حضرت بازداشتند تا ابابكر از سنح بيايد;و در مراسم دفن آن حضرت(صلى الله عليه وآله وسلم) نيز شركت نكردند;(82)ترور سعد بن عباده به دستور مستقيم عمر بن الخطاب صورت گرفت(83);ترور فاطمه دختر محمّد مصطفى(صلى الله عليه وآله وسلم) با دست شخص عمر انجام شد(84);ابوذر، عبدالله بن مسعود و عبدالرحمان بن عوف همگى به دستور عثمان و در زمان و خلافت او ترور شدند...(85)

پي نوشت:

[62] العقد الفريد، ابن عبد ربه، ج 4، ص 250.

[63] شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 29.

[64] شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، چاپ دار احياء الكتاب العربى، ج 2، ص 29.

[65] همان، ج 2، ص 31 ـ 32.

[66] همان.

[67] همان; المسترشد، محمد بن جرير طبرى.

[68] مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 55، تاريخ طبرى، ج 2، ص 446.

[69] همان.

[70] تاريخ طبرى، ج 2، ص 327; الكامل، ابن اثير، ج 3، ص 82.

[71] تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 153، در حالى كه سهم امام على(عليه السلام) شش هزار درهم بوده است!

[72] الاستيعاب، ج 2، ص 471; المعارف، ابن قتيبه، ص 345; تاريخ طبرى، ج 3، ص311; سيره ابن هشام، ج 1، ص 385.

[73] به مروج الذهب، ج 2، ص139; تاريخ يعقوبى، ج 4، ص 139; انساب الاشراف، ج 1، ص 404; مستدرك الحاكم، ج 3، ص 476; الاصابه، ابن حجر، ج 3، ص 384; اسدالغابه، ج 3، ص 440 مراجعه فرماييد.

[74] طبقات ابن سعد.

[75] العقد الفريد، ابن عبد ربه اندلسى، ج 6، ص 292; تاريخ طبرى، بيروت چاپ مؤسسه اعلمى، ج 2، ص 611; المعارف، ابن قتيبه، ص 283; والحارث بن كلدة بن عمرو الثقفى، طبيب عرب، اسدالغابه، ج 2، ص 413; البدايه والنهايه، ج 10، ص 137; العقد الفريد، ج 5، ص 5; ج 6، ص 318، و او مناظره جالب با شاه ايران انوشيروان دارد، ج 6، ص 387.

[76] العقد الفريد، ابن عبد ربه اندلسى، ج 4، ص 250، طبقات ابن سعد، ج 3، ص 198، مروج الذهب، مسعودى، ج 2، ص 301.

[77] دلائل النبوة، بيهقى ، ج 3، ص 334.

[78] مختصر تاريخ ابن عساكر، ج 24، ص 24.

[79] تاريخ طبرى، ج 2، ص 442 ـ 443; تاريخ ابن وردى، ج 1، ص 222.

[80] تاريخ طبرى، ج 3، ص622; تاريخ أبى زراعه دمشقى، ص34; تاريخ ابى الفداء، ج1، ص222.

[81] صحيح بخارى، ج4، ص490; باب جوائز الوافد، ج12 و 29; صحيح مسلم ، ج11، ص89.

[82] سيره ابن هشام، ج4، ص305; تاريخ طبرى، ج2، ص442; طبقات ابن سعد، ج 2، ص 262.

[83] العقد الفريد، ج 4، ص 247.

[84] العقدالفريد، ج 1، ص 156، السقيفه، سليم بن قيس، ص 85.

[85] تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 170.
پاسخ
تشکر شده توسط:


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان