امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
ضعف عقلانيت زمينه ساز خرافه
#1
ضعف عقلانيت زمينه ساز خرافه



نويسنده: محمدتقي اکبرنژاد





خرافه، اصطلاح علمي نيست و از لوازم آن پيروي نمي کند. از اين روي، حد و رسم روشني را برنمي تابد که جامع افراد و مانع اغيار باشد. خرافه اصطلاحي عرفي است و از به کار بردن توده ها گرفته شده و به همين جهت نيز موارد آن به حسب عرف ها تفاوت مي کند. بنابراين، نبايد تعجب کرد که مردمان شهرها و کشورها، يا مؤمنان اديان گوناگون، همديگر را به رفتارها و انديشه هاي خرافي متهم نمايند و خود را منزه از آن بدانند، در حالي که از نگاه ديگران، خود غرق در خرافه اند:
«تعيين مرز خرافات کار دشواري است. مسافر فرانسوي در ايتاليا همه چيز را خرافه مي يابد، و حق دارد. اسقف کانتربري (1) مدعي است که اسقف پاريس يک فرد خرافي است، پيروان کليساي پرسبيتر (2) نيز همان برچسب را بر عالي جناب اسقف کنتربري مي زنند، در حالي که خود آن ها را کويکرها (3)، افرادي خرافي مي دانند، و کويکرها هم به نوبه خود از نظر ساير مسيحيان خرافي ترين آدم ها به حساب مي آيند. » (4)
البته اين بدان معني نيست که خرافه مفهومي تعريف ناپذير است، بلکه بدان معني است که مانند هر اصطلاح عرفي ديگر، مرزهاي روشن و دقيقي را برنمي تابد و بايد به گونه اي از اجمال در تعريف آن بسنده کرد. ناگفته نماند که اين اجمال، آسيبي به بحث از خرافه و مسائل جانبي آن نمي زند. زيرا اگر ما بتوانيم بخش هاي روشن خرافه را تعريف کرده و به آسيب شناسي آن بپردازيم و با ارائه راهکارهاي مناسب، جلوي دامن گستري آن را گرفته و به درمان وضع موجود بپردازيم، به هدف خود رسيده ايم. به ديگر سخن، بشر امروز، چنان گرفتار خرافات شده که ما را از پرداختن به مسائل جزئي و حاشيه اي و ظرافت ها باز مي دارد. شايد اگر جامعه هاي امروزي به مرحله اي از رشد يافتگي برسند که مظاهر روشن خرافه برچيده شود، به مرزبندي هاي دقيق تري از خرافه نياز پيدا کنند و در آن سطح از رشد است که انديشه وران نياز به وسواس بيش تري دارند، تا حدود خرافه ها را بنمايانند.

نسبي بودن خرافه

آيا خرافه نسبي است و حقيقتي براي آن در صورت ذهن وجود ندارد؟ پس از پذيرش حاکميت نظام علي معلولي ثابت و پايدار بر مجموعه عالم و پديده هايي که در آن رخ مي دهد، بايد بپذيريم که خرافه نيز حقيقتي ثابت دارد؛ زيرا روح و حقيقت خرافه، چيزي جز باورهاي سطحي و نارسا نسبت به نظام حاکم بر عالم نيست. بنابراين هر کجا که نظام ثابت الهي برقرار باشد، سطحي نگري نسبت به آن خرافه است. پس مي توان نتيجه گرفت که خرافه نيز حقيقتي ثابت و پايدار دارد و با قراردادها و مليّت ها تغيير نمي کند. دليل اين که اقوام و مؤمنان اديان مختلف همديگر را به خرافه پرستي متهم مي کنند و خود را به دور از آن مي شمارند، تفاوت در جهان بيني و چگونگي تفسير حقايق عالم است. از نظر يک کمونيست ملحد، بيش تر کارهاي يک مسلمان، از قبيل نماز، روزه، دعا، زيارت، عزاداري و ... اموري بي معني و توسل به اسباب واهي، تخيلي و خودساخته است.
از اين روي آن ها را خرافه مي پندارد. در حالي که يک مسلمان نيز همين تفسير را از رفتارها و باورهاي يک کمونيست دارد. از نظر وي نيز بزرگ ترين تفکر خرافي و خرافي ترين انسان کسي است که باور کند عالم بدون دليل و خود به خود پديد آمده باشد. يا چنانچه رفتار يک مسيحي از نظر يک مسلمان و بالعکس، خرافي جلوه مي کند.
بنابراين، اگر معتقد بوديم که حقيقت عالم واحد است و برداشت هاي ما تأثيري در ماهيت آن ندارد، بايد بپذيريم که خرافه نيز حقيقت ثابتي است و نسبيت درآن راه ندارد.

عنصرهاي اصلي خرافه

دريافت مفهوم درست از خرافه، تنها از راه مطالعه موارد آن در ميان توده ها ممکن است. به عبارتي، همان مردمي که خود کارهاي خرافي را انجام مي دهند، به طور سربسته وجود باورها و رفتارهاي خرافي را پذيرفته اند. گرچه نسبت به نمونه ها و مصداق هاي آن اختلاف داشته باشند. در صورتي که ما محورهاي اصلي خرافه را از قبيل رمّالي، غيب گويي، ارتباط با ارواح و اجنّه، اعتقاد به تأثير ستارگان در رويدادهاي زميني، اثرگذاري ارواح خبيثه، اعداد و غيره را در نظر بگيريم، درخواهيم يافت که يکي از ارکان همه باورهاي خرافي، مرموز بودن آن هاست. يعني چگونگي اثرگذاري آن ها در هاله اي از ابهام قرار دارد و کسي به روشني نمي داند که اين مسائل چگونه اثر مي گذارند و چگونه عمل مي کنند. در مَثَل، روشن نيست که پريدن از روي آتش چگونه موجب بازشدن بخت افراد مي شود؟ يا ارواح و اجنه چگونه آسيب مي زنند يا خيرمي رسانند. به ديگر سخن، در همه باورهاي خرافي، نوعي اعتقاد به اثرگذاري امور ناشناخته يا اثرگذاري هاي ناشناخته امور شناخته شده، وجود دارد.
يکي ديگر. از ويژگي هاي مهم امور خرافي، خلاف بداهت و گرايش هاي فطري و عقلي بودن آن هاست، مانند باورهايي که نسبت به شخصيت هاي افسانه اي و مورد علاقه وجود دارد:
مردي قدي بسيار بلند داشت به گونه اي که دستش را به دريا فرو مي برد، ماهي صيد مي کرد و آن را برابر خورشيد مي گرفت، مي پخت و مي خورد!
يا حضرت ابوالفضل چنان دستان بلندي داشت که در هر بار چرخش دست، ده ها نفر را مي کشت. يا وقتي بر مرکب مي نشست، پاهايش روي زمين کشيده مي شد!
يا امام حسين (ع) در روز عاشورا، هزاران نفر از دشمنان را کشت!
يا مردمان بني اسرائيل در هر بار که بول مي کردند، بايد بدن خود را با قيچي مي بريدند!
يادآوري: آن چه به عنوان عناصر اصلي خرافه از آن ها ياد شد، جامع و مانع نيستند، بلکه ناظر به نوع موارد هستند.

مرز خرافه و خطاهاي علمي

در تمام علوم، بسيار اتفاق مي افتد که دانشمندان متوجه خطا در بازشناسي علت هاي واقعي پديده ها مي شوند. آن چه را که علت اصلي بيماري نبود، به عنوان علت گرفته و سال ها بر اساس آن تحليل کرده و نسخه نوشته اند. با اين حال، هيچ گاه کسي دانشمندان را به خرافه پرستي متهم نمي کند؛ زيرا دانشمندان، با روش هاي علمي به استقبال پديده ها و رويدادها مي روند و برابر اصول علمي آن ها را تفسير مي کنند. در اين سيستم، باورها به اثرگذاري مرموز و غيرمادي وجود ندارد، به گونه اي که بتواند تمام علت هاي مادي را خاضع سازد. بلکه تمام تلاش آنان به کار گرفته مي شود تا پيوند ميان حقايق شناخته شود. اما در ميان خرافه و در عرصه باورهاي خرافي، نه تنها چنين تلاش عقلاني و علمي براي اثبات علّي معلولي به چشم نمي خورد، بلکه تنها با نوعي ترس و هيجان کور نيز همراه است که راه هر نوع انديشه اي را مي بندد.

مرز خرافه و بدعت

باز بر همين اساس، مرز ميان بدعت و خرافه روشن مي شود. رابطه بدعت و خرافه، خاص و عام من وجه است؛ زيرا بدعت به هر نوع تصرف در دين؛ اعم از اصول و فروع آن گفته مي شود و لزوماً تمام اين تصرف ها، تصرف هايي نيست که عنصر مفهومي خرافه را در خود داشته باشد و دلالت بر نوعي از ارتباط مرموز و ناشناخته و نامعقول بکند. زيرا نسبت دادن رسوم خردمندانه و پسنديده اقوام مختلف به شارع، مي تواند مصداق بدعت باشد، در حالي که مصداق خرافه نيست. چنانچه بدعت گذاشتن در يک فرع فقهي، مي تواند مصداق روشنفکري نيز تلقي شود. مانند تغيير بدون دليل احکام شرع به مقتضاي خواهش عرف و فهم زمانه!
اما اگر عقيده يا عملي، شاخصه اصلي خرافه را داشته باشد و بر امري خلاف بداهت عقل يا تأثيري ماورايي دلالت بکند، با اين حال به شارع نسبت داده شود، بدعت نيز خواهد بود، مانند بسياري از اسرائيليات.

خلاصه سخن

گرچه تعريف جامع و مانعي براي خرافه نمي توان عرضه کرد، با اين حال آن چه از بررسي موارد و تفحص فهم عرفي از آن به دست مي آيد، به هر نوع باور يا عمل برخاسته از باوري گفته مي شود که دربردارنده اثرگذاري هاي مرموز و غيردرخور توجيه امور ناشناخته يا اثرگذاري هاي ناشناخته امور شناخته شده بر پديده هاست که در بيش تر موردها ترس و طمع در باورمندي به آن ها نقش دارد. همچنانچه باور به اموري که با بداهت عقل و فطرت سازگار نباشد نيز گفته مي شود.

نسبت خرافه و عقل

از تعريف خرافه مي توان فهميد که خرافه از ضعف عقلانيت ريشه مي گيرد. مقصود از عقل، نيروي درک حقايق عالم است. در تحليل پديده ها به علت هاي حقيقي آن ها نظر دارد و در صورت ناتواني از شناخت آن ها از اظهار ناتواني شرم ندارد؛ اين حال ذهن کنجکاو انسان در مواجهه با پديده هاي ناشناخته و رويدادهايي که در پيرامون اش رخ مي دهد، به طور طبيعي به دنبال علت آن ها مي گردد. ولي از آن جا که بيش تر دقت، کنجکاوي و بردباري لازم براي شناخت علت هاي حقيقي را ندارند، به تفسيرهاي سطحي و علت هاي صوري که ساخته وهم و خيال است، بسنده کرده و خود را از استمرار حرکت طبيعي فکر رها مي سازند. زيرا تفکر در حين نرم افزاري بودن، از کارهاي عضلاني بسيار سخت تر است.
علامه طباطبايي در اين که چرا و به چه علت هايي مردم به خرافه مي گرايند، مي نويسد:
«و آدمي از اين نظر که آرامش، همه، به اقتضاي فطرت اش منتهي مي شود، فطرتي که از علل هر چيز جست و جو مي کند و نيز به اقتضاي طبيعت اش منتهي مي شود که او را وادار به استکمال نموده، به سوي آن چه که کمال حقيقي است سوق اش مي دهد هرگز حاضر نيست خود را تسليم آراي خرافي کند و در برابر هر خرافه اي، کورکورانه و جاهلانه خاضع شود.
الا اين که عواطف دروني و احساسات باطني او، که بيش تر و عمده اش خوف و رجاء است همواره خيال او را تحريک مي کند به اين که تأثير پاره اي خرافات را بپذيرد. اين عواطف اعتقاد به خرافات را به گردنش مي گذارد، چون قوه خيال در ذهن او صورت هايي هول انگيز و يا اميدوارکننده ترسيم مي کند و حس خوف و رجاء هم آن صورت ها را حفظ مي کند و نمي گذارد از خزانه نفس غائب شود. »(5)
چنانچه مردم مدينه در تحليل خورشيد گرفتگي، به جاي درنگ، به کار بردن خرد و حلم ورزيدن دريافتن علت حقيقي آن، به عنصري مرموز و ماورائي، يعني وفات فرزند رسول خدا (ص) استناد جستند يا شماري از مردم، رويدادهاي خوب و بد زندگي خود را به ولادت فرزند، روبه رو شدن با شخص خاص و ... پيوند مي زنند.
هيچ انسان عاقلي نمي پذيرد که پريدن از روي آتش بر علت ها و عامل هاي اثرگذار در سعادت مندي انسان از قبيل دانش، کار تدبير، مديريت، و خردورزي و ... پيش است و زمينه هاي گشوده شدن درهاي خوشبختي از اين راه فراهم گردد. هيچ عاقلي نمي پذيرد که خداوند از قومي بخواهد که پس از هر بار بول کردن، بخشي از تن خود را بِبُرد!
يا انساني وجود داشته باشد که پاهايش تا عمق دريا فرو رود و دستان اش تا خورشيد امتداد يابد.
يا شخصي به نام دجال در آخرالزمان پيدا شود که بر الاغي سوار شود که هر قدم آن، چند ميل راه باشد!
خلاصه اين که ضعف عقلانيت به معناي طفره رفتن از تحليل درست و عميق مسائل، مهم ترين عنصر در شکل گيري باورها و رفتارهاي خرافي است. چنانچه شماري از انديشوران غربي نيز، عنصر «انسان معقول» را به عنوان معيار بازشناسي و تعريف خرافه معرفي کرده اند.
«براي رهايي از اين بن بست، لازم است به ابزار مناسبي متوسل شويم که حقوق دانان به کار مي برند، و آن مفهوم «انسان معقول» است. » (6)
شاخص عقلانيت به روشني در قرآن تبيين شده است که به پاره اي از موارد آن مي پردازيم.

ريشه يابي خرافه از نگاه قرآن

خداي متعال، منشأ خرافه را در بي فکري و به کار نبستن عقل مي داند و انسان را بارها به همين خاطر سرزنش مي کند. به عنوان مثال در رويارويي با بت پرستي که بزرگ ترين مظهر انحراف فکري و خرافه پرستي است، مي فرمايد:
«وَ إذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أنْزَلَ اللهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما ألْفَيْنا عَلَيْه آبأنا أوَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ وَ مَثَلُ الذَّينَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلّا دُعاً وَنِداً صُم بُکْم عُمْي فَهُمْ لا يَعْقِلونَ» (7)
«و هنگامي که به آن ها گفته شود: از آن چه خدا نازل کرده است، پيروي کنيد، مي گويند: «نه، ما از آن چه پدران خود را بر آن يافتيم، پيروي مي کنيم. » آيا اگر پدران آنان، چيزي نمي فهميدند و هدايت نيافتند [باز از آنان پيروي خواهند کرد] مَثَل [تو در دعوت] کافران، بسان کسي است که [گوسفندان و حيوانات را براي نجات از چنگال خطر] صدا مي زند؛ ولي آن ها چيزي جز سر و صدا نمي شنوند. [و حقيقت و مفهوم گفتار او را درک نمي کنند. اين کافران، در واقع] کر و لال و نابينا هستند؛ از اين رو چيزي نمي فهمند.
درباره زنده به گور کردن دختران شان مي فرمايد:
«وَ إذا بُشِّرَ أحَدُهُمْ بِالأنْثي ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاَ وَ هُوَ کَظِيمُ يَتَواري مِنَ القَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أيُمْسِکُهُ عَلي هونٍ أمْ يَدُسّهُ فِي التّرابِ ألاساءَ ما يَحْکُمُونَ» (8)
«در حالي که هرگاه به يکي از آنان بشارت دهند دختر نصيب تو شده، صورتش [از ناراحتي] سياه مي شود؛ و به شدت خشمگين مي گردد * به خاطر بشارت بدي که به او داده شده، از قوم و قبيله خود متواري مي گردد [و نمي داند] آيا او را قبول ننگ نگه دارد، يا در خاک پنهانش کند. چه بد حکم مي کنند!»
روشن است که اين حکم از چگونگي تفکر آن ها ريشه مي گيرد. گذشته از آن که ممکن است مقصود از حکم، حکم نفس اماره باشد که در برابر حکم عقل است.
در آيه ديگري، خداوند اين عمل را نوعي افتراء مي شمارد. زيرا باورهايي نظير اين که دختر شوم و بدقدم است و مايه سرافکندگي پدر است و موجب خسران و کمبود روزي خانواده مي شود، همه خرافاتي است که از درک نادرست حقيقت انسان، ضرورت وجود زن براي بقا، رشد و بالندگي نظام آفرينش ناشي مي شود. در واقع اين قوم، به اندازه اي بي عقل بودند که با کشتن دختران، ناخواسته به جنگ با خود و امتداد نسل خود برخاسته بودند.
«وَ کَذلِکَ زَيْنَ لِکَثِيرٍ مِنَ المُشْرِکِينَ قَتْلَ أوْلادِهِمْ شُرَکاءُهُمْ لِيُرْدُوهُمْ وَلِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِنَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللهُ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُون» (9)
اين گونه براي بسياري از مشرکان، شريکان شان کشتن فرزندان شان را آراستند تا نابودشان کنند و دين شان را بر آنان مشتبه سازند، اگر خدا مي خواست، چنين نمي کردند. بنابراين، آنان و افتراهاشان را به حال خود واگذار.
يا در آيه هاي ديگري به آسيب شناسي پاره اي از رفتارهاي خرافي عرب پرداخته و همه آن ها را افتراء دانسته و نشأت گرفته از ناداني آنان:
«وَ قالُوا هذِهِ أنْعامُ وَ حَرْثُ حِجْرُ لا يَطْعَمُها إلّا مَنْ نَشاءُ بِزَعْمِهِمْ وَ أنْعامُ حُرّمتْ ظُهُورُها وَ أنعامُ لا يَذکُرُونَ اسْمَ اللهِ عَلَيْها إِفْتراءٌ عَلَيْهِ سَيَجْزِيهِمْ بِما کانُوا يَفْتَرُونَ*وَ قالُوا ما في بُطُونِ هذِهِ الأنْعامِ خالِصَةُ لِذُکُورِنا وَ مُحَرَّمُ عَلي أزْواجِنا وَ إِنْ يَکُنْ مَيْتَةً فَهُمْ فيهِ شُرَکاءُ سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ إنَّهُ حَکِيم عَليم* قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللهُ اِفْتراءً عَلَي اللهِ قَدْ ضَلّوا وَ ما کانُوا مُهْتَدِينَ» (10)
«و گفتند: اين قسمت از چهارپايان و زراعت [که مخصوص بت هاست، براي همه] ممنوع است؛ و جز کساني که ما بخواهيم، به گمان آن ها – نبايد از آن بخورند! و [اين ها] چهارپايان است که سوار شدن بر آن ها [بر ما] حرام شده است! و [نيز] چهارپاياني [بود] که [هنگام ذبح] نام خدا را بر آن نمي بردند، و به خدا دروغ مي بستند [و مي گفتند: «اين احکام همه از ناحيه اوست. »] به زودي [خدا] کيفر افتراهاي آن ها را مي دهد * و گفتند: آن چه [از بچه] در شکم اين حيوانات است، مخصوص مردان ماست و بر همسران ما حرام است. اما اگر مرده باشد [مرده متولد شود]همگي در آن شريک هستند. به زودي [خدا] کيفر اين توصيف [و احکام دروغين] آنان را مي دهد. او، حکيم و داناست* به يقين آنان که فرزندان خود را از روي جهل و ناداني کشتند، گرفتار خسران شدند؛ [زيرا] آن چه را خدا به آن ها روزي داده بود، بر خود تحريم کردند؛ و بر خدا افتراء بستند. آن ها گمراه شدند و [هرگز] هدايت نيافته بودند.
خلاصه سخن اين که از نگاه قرآن، خرافه ريشه در ضعف خرد و خردورزي دارد و در صورتي که انسان انديشه خود را در مسير درست آن به کار اندازد، بي گمان از باورها و رفتارهاي خرافه رها خواهد شد.

انبياء و خرافه زدايي

در صورتي که مروري بر دشواري هاي رسالت انبياء بکنيم، درخواهيم يافت که آنان نه بر سر مسائل بلند و معارف عالي که براي رهانيدن قوم خود از چنگال پيش پا افتاده ترين باورها و نابخردانه ترين رفتارها، تلاش ها و مبارزه ها کردند، تا جايي که بسياري از ايشان در اين راه کشته شدند.
پيامبران، با کساني روبه رو بودند و به هدايت آنان همت مي گماردند که بت دست ساز خود را رب النوع مي دانستند. کرامت انساني خود را فراموش کرده و با تمام خضوع در برابر آن به سجده مي افتادند. اگر بت خود را از خرما يا موارد خوردني ساخته بودند، در صورتي که گرسنگي آن را مي خوردند. براي باريدن باران هيزم به دم گاو مي بستند و آتش مي زدند؛ زيرا بر اين پندار بودند که نعره هاي گاو صدايي شبيه به رعد و برق توليد مي کند و همين باعث بارش باران مي شود. دختران خود را با دست خود در ميان خاک گذاشته و دفن مي کردند. زن را کالايي قابل توارث مي انگاشتد و از حقوق انساني محروم شان مي ساختند ... و بنابراين، مي توان گفت: مهم ترين رسالت انبياء مبارزه با خرافه هاي فکري و عملي بوده است.
به فرموده خداوند در قرآن کريم:
«الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبي الأمّي الَّذي يَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراهِ وَ الأنْجيلِ يَأمُرُهُمْ بِالمَعْروفِ وَيَنْهاهُمْ عَنِ المُنْکَرِ وَيُحِلّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرّمُ عَلَيْهِمُ الخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الأغْلالَ الَّتِي کانَتْ عَلَيْهِمْ» (11)
«همانان که از فرستاده [خدا]، پيامبر «امّي» پيروي مي کنند، پيامبري که صفاتش را، در تورات و انجيلي که نزدشان است، مي يابند ... و بارهاي سنگين، و زنجيرهايي را که بر آنان بود [از دوش و گردن شان] برمي دارد».
غل و زنجيرهايي که به دست و پاي مردم بسته شده بود و پيامبر اکرم (ص) آن ها را برداشت، از جنس آهن و چوب نبود؛ زيرا قوم هيچ پيامبري اين چنين به زنجير کشيده نشده بودند. بلکه مقصود از زنجيرها، باورهاي غلطي بودند که دست و پاي دل و جان مردماني را که رسول خدا براي هدايت شان برانگيخته شده بود، به بند کشيده بود و آنان را از رفتارهاي انساني باز مي داشتند.
استاد مطهري در اين باره مي نويسد:
«درافتادن با شرک ها، خرافه ها، جهالت ها، ساخته هاي خيال بافانه، ظلم ها و ستم ها و ستمگري ها يکي ديگر از علائم و نشانه هاي صداقت پيامبري يک مدعي پيامبري است. » (12)
مبارزه با خرافه ها از کسي برمي آيد که به دنبال جاه و مقام نباشد و هدف او آزاد کردن باشد، نه به بند کشيدن؛ چرا که مبارزه با خرافه ها، موجب رويارويي با عقايد ريشه دار و عادت هاي فرهنگ شده، مي گردد. در نتيجه کسي که قصد بهره وري از مردم را داشته باشد، نه تنها با آن ها نمي جنگد که براي رواج آن ها پافشاري مي کند:
«آن حضرت، به بهانه آزادي عقيده، بت ها را باقي نگذاشت، به عکس، ديد اين بت ها را عامل اسارت فکري مردم اند و صدها سال است که فکر اين مردم اسير اين بت هاي چوبي و فلزي شده است، اين بود که به عنوان اولين اقدام بعد از فتح، تمام آن ها را درهم شکست و مردم را واقعاً آزاد کرد.
حالا اين شيوه و رفتار را مقايسه کنيد با رفتار پادشاهان انگلستان وقتي که براي ديدار از هندوستان به آن جا رفته بود، در هندوستان جزء برنامه سفرش، بازديد از يک بتخانه گنجانده شده بود. خود مردم هند وقتي مي خواستند داخل صحن بتخانه شوند، کفش هاي خود را مي کَندند، اما او به نشانه احترام بيش از حد، هنوز به صحن نرسيده کفش هايش را کَند و بعد هم از همه مؤدب تر در مقابل بت ها ايستاد. در تفسير اين حرکت، عده اي ساده انديش مي گفتند ببينيد نماينده يک ملت روشنفکر چقدر به عقايد مردم احترام مي گذارد، غافل از اين که اين نيرنگ استعمار است. استعماري که مي داند که همين بتخانه هاست که هند را به زنجير کشيده و رام استعمارگران کرده است. اين گونه احترام گذاشتن ها، خدمت به آزادي و احترام به عقيده نيست، خدمت به استعمار است. ملت هند اگر از زير بار اين خرافات بيرون بيايد که ديگر باج به انگليسي ها نخواهد داد. » (13)

روش هاي مبارزه با خرافه

پس از شناخت يک بيماري بايد به دنبال پيشگيري و درمان آن بود. در ادامه نوشتار به اين مهم مي پردازيم. در بحث هاي مقدماتي که گذشت، مهم ترين عنصر در پيدايش، توسعه و استقرار خرافه، ضعف رويکرد عقلاني نسبت به پديده هاي ماوراء طبيعي و نوع ارتباط آن ها و تأثير و تأثرات ميان آن دوست. توضيح داديم که منظور از رويکرد عقلاني، نگاه علي معلولي و عالمانه خالي از ترس و اميد کاذب است. به گونه اي که مسائل را از حالت مرموز آن درآورد و به صورت مسائل علمي درخور تحليل نشان دهد. مگر در مواردي که دليل علمي بر مرموز بودن مسئله اقامه شود.
به عنوان مثال، در قرن گذشته، حدود 600 بار در سرزمين هاي گوناگون جهان، فرو افتادن ماهي از آسمان ثبت شده است. کسي از خانه بيرون آمده و ديده است که در ظرف کنار در، ماهي افتاده و در ميان آب شنا مي کند. يا کسي که از پياده رو مي گذشته، ناگهان ديده ماهي زنده يا مرده اي از آسمان فرو افتاد و او از اين حادثه ترسيده است. در برابر اين گونه پديده ها اگر کسي و کساني تفکر عقلاني داشته باشند، آن ها را به مسائل ماوراء الطبيعي يا خارق العاده نسبت نمي دهند و به دنبال علت هاي آن به جست و جو برمي خيزند. و به برکت همين جست و جو درمي يابند که گردبادها وقتي که از خشکي به درياها مي رسند، آب را نيز به چرخش درآورده و محتويات آن را با تمام قدرت و سرعت به سمت بالا مي کشند، از اين روي شمار زيادي ماهي به سمت آسمان و در فضاي داخل گردباد کشيده شده و گاه تا کيلومترها بالا مي رود. زماني که گردباد آرام مي شود، محتويات آن نيز رها شده و سقوط مي کند. اين سقوط ممکن است در خشکي يا دريا انجام گيرد.
در حالي که افراد غير متفکر که ذهن ساده اي دارند، به سرعت آن ها را به امور خارق العاده و غير درخور توجيه از نظر علمي نسبت داده و تفسيرهاي اميدوارکننده يا ترساننده از آن مي کنند. يا به فال نيک مي گيرند يا به فال بد!

رشد عقلانيت در سطح عمومي

با اين توضيح سمت و سوي مبارزه نيز روشن مي شود. مهم ترين شاخص مبارزه با خرافه، تلاش براي عمومي کردن رويکرد عقلاني نسبت به رويدادها، مسائل طبيعي و ماوراء طبيعي و روابط ميان آن هاست. به هيمن دليل نيز انبياء رشد عقلانيت را در سرلوحه تمام برنامه هاي خود قرار داده بودند و ميزان رشد انسان را بسته به اوج گيري عقل او و نيز رشد نايافتگي او را نشأت گرفته از بي خردي او مي دانستند. اين، ملاکي بود براي ارزيابي شخصيت افراد. از اين روي، زماني که نزد رسول گرامي اسلام، از زهد و عبادت کسي سخن مي رفت، حضرت از عقل او سؤال مي کرد.
خداي متعال رسالت انبياء را تزکيه و تعليم کتاب و حکمت مي داند.
«کَما أرْسَلْنا فِيکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ يَتْلُو عَلَيْکُمْ آياتِنا وَ يُزَکّيکُمْ وَ يُعَلّمُکُمُ الکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ يُعَلّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون» (14)
همان گونه رسولي از خودتان در ميان شما فرستاديم؛ تا آيات ما را بر شما بخواند؛ و شما را پاک کند؛ و به شما، کتاب و حکمت بياموزد؛ و آن چه را نمي دانستيد، به شما ياد دهد.
در بياني از حضرت امير(ع) نيز يکي از رسالت هاي مهم ايشان، برانگيختن گنجينه هاي عقل شمرده شده است.
«يُثيروا لَهُم دفائِنَ العُقُول». (15)
برانگيزند بر آن ها گنجينه هاي نهان عقل را.
به همين منظور جا دارد اين سؤال را به ميان آوريم که چگونه مي توانيم عقلانيت را در سطح و لايه هاي جامعه افزايش دهيم و به سطحي از عقلانيت عمومي برسيم که افراد به راحتي گرفتار سخنان بي مايه نشده و جز با تحليل و استدلال چيزي را نپذيرند.

1. ترويج انديشيدن

گرچه انسان بالذات متفکر آفريده شده است؛ اما تفکر او نيز مانند ساير قوا، به رسيدگي، هدايت و تقويت نياز دارد، تا به شکوفايي عقلي برسد. بنابراين، بايد مردم را به انديشيدن واداشت. در اين مرحله، اصل انديشيدن خوشايند است. گرچه تفکر به ظاهر کار کم زحمتي است و نياز به جست و خيز و تلاش عضلاني و تحمل گرماي تابستان و سرماي زمستان ندارد؛ اما اگر دقت و تجربه شود، درخواهيم يافت که يکي از سخت ترين رفتارهايي است که هر انساني در عمر خود تجربه مي کند. بزرگ ترين مشکل انسان ها در طول تاريخ، فرار از انديشيدن است. زيرا انديشيدن کار بسيار دشواري است. و تجربه نشان داده است که انسان ها به کارهاي عضلاني بيش تر علاقه نشان مي دهند، تا به رفتارهاي فکري. اگر انسان مي انديشيد و سخني را بدون درنگ و تفکر نمي پذيرفت، راهي براي استعمار او پيدا نمي شد، فرعون ها و نمرودها بر او چيره نمي گشتند و هر انسان منحرفي نمي توانست با ترويج خرافات، گوهر انساني او را سلب کند و به اندازه اي او را به انحطاط بکشاند که حاضر شود در برابر موجودِ بي جان و پستي، مانند سنگ و چوب، پيشاني بر زمين بسايد! به همين خاطر خداي متعال بارها از او مي خواهد تا بينديشد.
«کَذلِکَ يبَيّنُ اللهُ لَکُمُ الآياتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُون» (16)
«خدا آيات را اين چنين براي شما بيان مي کند، باشد که در کار دنيا و آخرت بينديشيد».
«أفَلا تَتَفَکَّرُون» (17)
«آيا باز هم فکر نمي کنيد».
«فَاقْصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَکَّرُون» (18)
«قصه ها را بگوي، شايد به انديشه فرو روند».

2. تفکر انتقادي

تفکر انتقادي از بايسته هاي رشد عقلانيت است؛ زيرا انسان رشد يافته، به دنبال واقع است، گرچه دست يافتن به آن، او را به زحمت بيندازد. او مي داند که حقايق با ادعاها و تجمع آراء تغيير نمي کند. چنين کسي براي رسيدن به حق و بازشناسي آن از باطل به درستي مي انديشد و منتقدانه به جست و جو مي پردازد. در بازشناسي خوب و خوب تر منتقدانه، با انصاف علمي به ميدان انديشيدن وارد مي شود. مادامي که مردمان جامعه اي، مطلبي را بدون درنگ بپذيرند، تحت تأثير صداها و گروه هاي جورواجور قرار بگيرند، احساسات شان بر انديشه شان غلبه کند، بايد منتظر فاجعه بود. خرافه مانند علف هرز، در چنين جامعه اي زمينه رشد مي يابد و نابودي آن را رقم مي زند. اهل فکر، به ويژه کساني که رسالت ديني دارند، نبايد از مردم پذيرفتن را بخواهند، بلکه بايد به آن ها بياموزند که حتي معارف دين نيز با سؤال، انتقاد و مقاومت بپذيرند و هر سخني را حتي اگر گوينده اش بزرگ باشد، بدون تفکر، دقت و مطالعه نپذيرند. مردمي که عقيده اي را با دقت و با مقاومت بپذيرند، با مقاومت نيز از دست مي دهند و مردمي که آسان بپذيرند، آسان نيز از دست مي دهند. بنابراين نبايد از ديرپذيري انديشه اي و يا مقاومت در برابر انديشه هاي هرچند اسلامي، نگران بود، بلکه بايد به فال نيک گرفت. خداي متعال مي فرمايد:
«فَبَشّرْ عِباد * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ القَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أحْسَنَهُ اُولئِکَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللهُ وَ اُولئِکَ هُمْ اُولُوا الألْباب» (19)
«بشارت بده بندگانم را، آن کساني که به سخن گوش مي دهند و از بهترين آنان پيروي مي کنند، ايشان اند کساني که خدا هدايت شان کرده و اينان خردمندان اند».
خداي متعال، چنين کساني را به وصف هدايت و خرد مي ستايد. از همه بالاتر اين که با بيان ضمير فصل «هم» خردمندان را در همين گروه منتقد و انديشه ورز منحصر مي سازد.
در آيه ديگر از اجازه خواستن مشرکان براي تحقيق بيش تر استقبال مي کند و به رسول خود دستور رخصت مي دهد.
«وَ إنْ أحَدُ مِنَ المُشْرِکينَ اسْتَجارَکَ فَأجِرْهُ حَتّي يَسْمَعَ کَلامَ اللهِ ثُمَّ أبْلِغْهُ مَأمَنَهُ ذلِکَ بِأنَّهُمْ قَوْمُ لا يَعْلَمُون» (20)
«و هرگاه يکي از مشرکان به تو پناه آورد، پناهش ده تا کلام خدا را بشنود، سپس به مکان امنش برسان، زيرا اينان مردمي نادان اند».
در روايتي نيز از حضرت مسيح (ع) نقل شده است که:
«عنه عن علي بن عيسي القاساني عن ابن مسعود الميسري رفعه قال قال المسيح (ع) خذوا الحق من أهل الباطل و لا تأخذوا الباطل من أهل الحق. کونوا نقاد الکلام فکم من ضلالة زخرفت بآية من کتاب الله کما زخرف الدرهم من نحاس بالفضة المموهة النظر الي ذلک سواء و البصراء به خبراء. » (21)
حق را از اهل باطل بگيريد، اما باطل را از اهل حق نگيريد. نقاد سخن باشيد. چه بسيار گمراهي که به آيه اي از کتاب خدا زينت شده است، چنانچه درهمي از مس با طلا درآميخته مي شود. نگاه ها به آن يکسان است. اما اهل بصيرت از حقيقت آن باخبرند».

3. بيان دقيق و روشن معارف دين

يکي از ويژگي هاي فاخر و شکوه مند دين، فراگير بودن آن نسبت به امر دنيا و آخرت است. دين به رابطه رفتارها، اشياء و رويدادهاي مادي و آثار معنوي و
اثرگذاري موجودات غيرمادي در عالم ماده مي پردازد. در اساس يکي از دليل هاي نياز به وحي، محدوديت عقل در درک تمام اين حقايق است. با بيان اين حقايق، عقل بخش ناقص خود را کامل مي کند و به قضاوت جامعي از آغاز و انجام و آن چه ميان آن دو بايد انجام داد، مي رسد. مي داند که عوامل اثرگذار در رشد و انحطاط کدام است. عنصرهاي وهمي و حقيقي به او شناسانده مي شود. در مَثَل درمي يابد هر موجودي در عالم، اثرگذاري خود را از خدا مي گيرد و در اين اثرگذاري هيچ گونه استقلالي ندارد. اين تفکر انسان را از غل و زنجيرهاي بسياري رها مي سازد. از شر آفريده ها و پديده هاي طبيعي و از آن چه مي پندارد به او شر مي رساند و يا شايد شر برساند، به چيزهاي موهوم پناه نمي برد، بلکه به خدا پناه مي برد. زيرا مي داند که خداي متعال آفريدگار آن ها و بالاتر از تمام آن هاست و توسل به ذات مقدس پروردگار، او را از شر هر موجودي در امان خواهد داشت. جن و انس و ملک را بنده خدا مي داند و همين بينش و بصيرت او را از پندارگرايي هاي خردسوز، خيال انگيزي هاي ترسناک و توهم هاي بي ريشه و بنياد، رهايي مي بخشد. اگر او دين، جايگاه رسالت رسول و امامت امام را درست دريابد، خواهد دانست که اگر چيزي زيانبار به حال او بود، رسول خدا (ص) و جانشين او، امام(ع) از او دريغ نمي کردند و قبل از اين که فاجعه اي او را در خود بگيرد، به او خبر مي دادند. اگر عددي خاص، يا روزي معين يا مکان و زماني مشخص موجب آسيب به انسان شود، بي گمان بي خبر نمي ماند. بنابراين، اين فرد دين شناس، نتيجه مي گيرد که اگر رسول خدا (ص) مرا از چنين اموري نترسانده است، بدان معناست که اين امور، آثار وهمي که درباره شان گفته مي شود، ندارند.
اگر معرفت او نسبت به نظام رزق و روزي و همين طور بيماري و شفاي الهي درست باشد، راه هايي را پيش خواهد گرفت که دين به روشني او را به آن ها رهنمون شده است. راه هاي خردمندانه را مي پيمايد و از خدا کمک مي خواهد و شفا مي طلبد. براي اداي قرض به تلاش برمي خيزد و براي درمان بيماري، به پزشک مراجعه مي کند، دارو مصرف مي کند و از خداوند متعال شفا مي طلبد.
آن چه مهم است اين که جايگاه دين، رسول و امام به روشني براي مردم بيان شود، تا انتظارات مردم از دين، رسول و امام، جهت و سمت و سوي درستي بيابد. بسياري از خرافاتي که به ساحت دين و دينداري راه مي يابد، به خاطر نشناختن نقش دين و رسالت رسول (ص) و نقش هدايتي ائمه است. آن چه مايه شگفتي مي شود، اين است که ائمه هدي (ع) در زمان حيات و حضور خود به رفع گرفتاري ها از راه هاي غيرعادي نمي پرداختند يعني مردم براي شفاي بيماري و رفع گرفتاري هاي مادي خود به در خانه ائمه (ع) نمي آمدند. البته ايشان به عنوان يک انسان والا و عزيز در نزد خدا، از دعا، راهنمايي هاي معنوي و تلاش متعارف در اين باره دريغ نمي کردند. اما اين با تصرفات غيرمادي قرض کسي را ادا کنند يا مريضي را شفا دهند، چنين نبوده است.
همه اين رفتارهاي نادرست و انتظارهاي بي جا و بي راه، که امروزه مي بينيم در بين شماري از مردم رواج يافته و نقش هدايتي ائمه را فراموش کرده اند از ضعف شناخت ديني آنان ريشه مي گيرد. انتظاري که امروزه در برابر اين گونه نگاه ها و برداشت ها از علماي دين مي رود، شناساندن صحيح دين به مردم است، نه همراهي با مردم در رفتارهاي ناهنجار و نادرست. عالم ديني بايد مردم را نسبت به شأن امام که شأن هدايت و رهبري و حکومت است، آشنا کند و به آنان بفهماند که بيش تر گرفتاري هاي انسان امروز، به خاطر محروميت از نقش هدايتي و معنوي امام (ع) است. پس بايد بکوشيم تا زمينه هاي لازم پررنگ شدن نقش هدايتي امام و از همه مهم تر براي طلوع آن خورشيد غايب از نظر را فراهم سازيم. اين نگاه، احساسات مردم را در جهت مناسبي، به حرکت درمي آورد. اما اگر اين نگاه نباشد، اگر پيروي از امام نباشد، اگر تلاش براي ظهور امام نباشد، بايد هميشه ايّام حقارت انسان را شاهد باشيم.
يا اگر فلسفه عزاداري به درستي شناسانده شود، مردم خود در برابر خرافه ها استقامت مي کنند. خود مي فهمند که کدام روضه و منبر در راستاي هدف هاي والا، روشن، انسان ساز و حرکت آفرين امام حسين (ع) است و کدام خرافه و ساختگي است و انسان را از هدف امام دور مي سازد و او را به وادي اوهام مي افکند. اما اگر امام حسين (ع) وسيله اي براي بخشايش گناهان و شفاي مريضان و قضاي حاجت مندان، بدل شود، هر روز بايد شاهد علف هاي هرز بيش تري در باغ و بستان امامت و شهادت باشيم.

4. ارائه تحليل علمي از موارد خرافه

در بسياري از موارد، افراد به خاطر ضعف نفس، شکست خوردگي و افسردگي و نياز به پناهگاه و ده ها عامل ديگر، آمادگي لازم براي پذيرش و انفعال را دارند. در اين شرايط افراد سودجو تحت عنوان مالي و علوم غريبه و ارتباط با ارواح و اجنه، به راحتي مي توانند اين افراد را تحت تأثير قرار دهند و نقشه هاي شوم خود را روي آنان پياده کنند. به همين جهت، يکي از راه هاي مبارزه با خرافه و توسعه عقلانيت و رها ساختن اين کسان از دام خرافات، ارائه تحليل هاي علمي و آماري از خرافه هاست. به گونه اي که افراد در جريان کار مدعيان قرار گيرند و در واقع از پشت صحنه ادعاهاي آنان آگاه شوند. و از سوي ديگر، با ارائه آمار علمي از ثمربخش نبودن و يا درست نبودن ادعاهاي آنان، حقيقت مسئله را روشن کنند. و مردم را در جريان گرفتاري کساني که به اين مدعيان مراجعه کرده و برابر دستورالعمل آنان عمل کرده اند، بگذارند.

آسيب تفکر ضدخرافي

جاهل، خط تعادل را گم مي کند و پيوسته، يا تندروي مي کند و يا کندروي. شماري از ترس خرافي شدن، سر از مادي گري درمي آورند و هر چيزي که با فکر ناتوان آنان نسازد، خرافه مي پندارند. اين تفکر نيز درست نيست و حتي نمي توان روايتي را به صرف دور از ذهن بودن مضمون آن، جعلي پنداشت. بلکه بايد بپذيريم که در اين عالَم اسراري است که براي ما روشن نيست. مثلاً اگر گفته شود که زنا باعث زلزله مي شود، نبايد با استبعاد و استغراب به آن نگريست و نبايد تحليل هاي علمي درباره دلايل وقوع زلزله را دليل بر نقض حديث دانست؛ زيرا علم بشر به تمام ابعاد زلزله اشراف ندارد و چنانچه پديده هاي طبيعي باعث تغييراتي در رفتارهاي ما مي شود، ممکن است که رفتارهاي ما نيز باعث تغييراتي در طبيعت گردد.
اگر زماني گفته مي شد که نحوه زندگي ما در، در دوران بارداري، اثرهاي شگرفي در ويژگي هاي جسمي و روحي کودک دارد، متهم به خرافه مي شد، زيرا ادله کافي جز تجربه براي آن وجود نداشت. اما امروزه اين مطلب با ادله علمي ثابت شده است.
«بسياري از مسائل بودند که به خاطر تجربه براي مردم ثابت مي شد، اما توجيه علمي نداشت. در نتيجه اعتقاد به آن بعدها خرافه به حساب مي آمد. اما بعدها روشن شد که آن اعتقاد درست بوده است. مانند تأثير مسائل دوران بارداري بر کودک. » (22)
بنابراين، بايد خط ميانه را گرفت. يعني از يک سو بايد منتقد بود و در تحليل مسائل آن ها را با معارف ناب و اصيل دين سنجيد و با درنگ پذيرفت و از يک سو در رد مسائل جسور نبود، بلکه اين احتمال را داد که ممکن است عواملي غيرمادي و فراتر از آن چه دانشمندان علوم طبيعي دريافته اند، در فرايندها و حوادث عالم ماده، دخالت داشته باشند. جسارت در ردّ ادعاهاي دور از ذهن، خود نشانه جمود ذهني است؛ زيرا کسي که ذهن توسعه يافته اي داشته باشد، احتمال هاي فراواني را درباره مسئله اي از ذهن دور نمي دارد. از اين روي، گرچه تا دليلي اقامه نشود، احتمالي را نبايد پذيرفت؛ اما تا دليلي بر ردّ آن نيز نباشد، نبايد آن را کناري گذارد. بنابراين، در چرخه تفکر نقاد و علمي که پايه عقلانيت است، سخن بدون دليل جايي ندارد. اگر فرد نقاد دليلي بر ردّ و قبول نداشته باشد، سکوت مي کند و تنها احتمال آن را تأييد مي کند. به همين خاطر نيز، حضرت امير(ع) افراد جسوري را که هر سخني را رد مي کنند، احمق دانسته و مي فرمايد:
«لا تَرُدَّش علي الناسِ کُلَما حَدَّثُوک فَکَفَي بذلِکَ حُمقاً» (23)
«براي حماقت تو همين بس است که هر چه مردم به تو بگويند، رد کرده و نپذيري».
اين نکته در تحليل آيات و به ويژه روايات، بسيار کاربردي و لازم است؛ زيرا مخاطب ائمه (ع) مردماني بودند که بهره کافي از علم نداشتند، به کمال عقل نرسيده بودند و آمادگي درک بسياري از حقايق در آنان نبود. به همين خاطر ايشان بيش تر به گونه اي با آنان سخن مي گفتند که دريابند. در مَثَل مي فرمودند:
«در زباله دان را ببنديد؛ زيرا شيطان در آن زاد و ولد مي کند. »
معصوم (ع) براي ترسانيدن مردم از زاد و ولد ميکروب ها، لفظ شيطان را به کار مي برد، تا مضرّ و ناديدني بودن را به طور همزمان تفهيم نمايد.
يا در روايات بسياري، براي دجال، الاغي تصور شده است که هر قدم آن چند ميل راه است و لشکريان او زنان هستند و ...
تأمل در اين تعبيرها مي تواند وجوه جالبي را ترسيم نمايد. مانند اين که مقصود از دجال، سرکرده کفار است و مرکبي راهوار و فرمانبردار مانند الاغ و اين مرکب راهوار و آرام در هر لحظه فاصله مکاني زيادي را مي پيمايد. زن بودن لشکريان نيز به خوبي نشان مي دهد که جنگ دجال، جنگ نظامي نيست. بلکه جنگ فرهنگي است. شايد اين مفاهيم کلي در آن عصر، مبهم تر از آن بود که به درستي درک شود. اما امروزه اين حقيقت براي ما روشن است که دشمن اصلي اسلام و جامعه اسلامي، فساد و فحشا است. دشمني که سربازان آن را زنان تشکيل مي دهند و از طريق اينترنت، تلويزيون هاي مختلف و ... عرضه مي شود و مرکب راهوار و فرمانبرداري که تمام اين امکانات را به تمام جهان منتقل مي کند، ماهواره است. اين مرکب فرمانبردار، در هر ثانيه، کيلومترها راه مي رود. البته ما يقين نداريم که اين تحليل درست باشد؛ اما براي اثبات خرافي نبودن يک روايت، همين مقدار از تحليل نيز کافي است.
يا به صرف اين که براي عملي مستحب، ثواب بسيار زيادي در روايات ذکر شد، نمي توان در هر موردي، بدون استثنا آن ها را خرافي و جعلي انگاشت. زيرا در مواردي در اين ثواب ها نکته هايي وجود دارد که غفلت از آن ها موجب اشتباه مي شود. در مثل در ثواب هايي که براي تلاوت سوره هاي قرآن در پاره اي از روايات آمده، گفته اند اين ها خرافي و روايات از اين دسته جعلي هستند. اما اگر به پاره اي از روايات دقت شود، روشن مي شود که تلاوت قرآن در ادبيات روايات، جز براي عمل کردن و پند گرفتن نيست. بنابراين اگر در روايت آمده است که هر کس هر شب قبل از خواب سوره واقعه را بخواند، از اهوال روز قيامت در امان مي ماند، اين بدان معني نيست که اگر ده ها گناه بکند، با خواندن سوره واقعه از اهوال قيامت در امان است. بلکه بدان معني است که با خواندن سوره واقعه متنبه شده و حساب و کتاب الهي را در زندگي روزمره فراموش نکند. چنين کسي ممکن نيست آلوده به گناه شود و اگر آلوده شد، توبه نکند. اگر اين ثواب ها از اين منظر تحليل شود، نه تنها خرافي نخواهند بود، بلکه کاملاً خردمندانه و حکيمانه نيز جلوه خواهند نمود.

تکنولوژي و خرافه

تکنولوژي عرصه هاي گوناگون زندگي را به چنگ گرفته است. يکي از عرصه هاي زندگي غيرعقلاني بشر، خرافه است. بنابراين خرافه، از تکنولوژي بي بهره نمانده و قالب هاي خود را سازوار با آن تغيير داده است. و همين، مي تواند لغزشگاهي براي گروه روشنفکر جامعه باشد. (مقصود ما از روشنفکر، کساني هستند که تفکر نقادي دارند و با تأمل و بررسي مطلبي را مي پذيرند، يا نمي پذيرند.) زيرا؛
اول. تکنولوژي خود نتيجه عقلانيت بشر در شناخت نظام مادي است. تکنولوژي، مولود نگاه علّي معلولي به عالم و کشف برخي از اسرار آن است. بنابراين به ظاهر با خرافه ناسازگاري دارد و همين مطلب، مي تواند باعث غفلت و لغزش شود؛ زيرا خرافه و خرافه گرايان امروزه خود را در سنگرهاي هنر و تکنولوژي پنهان مي کنند.
دوم. چه بسا سخنان باطلي که اگر عاري از هر نوع آرايش و زينت گرفته شوند، فرهيختگان به سرعت متوجه خرافي بودن آن بشوند؛ اما وقتي که در قالب هنر و با ابزار تکنولوژي بيان شود، جهات غيرواقعي و حماقت بار آن، تحت تأثير هنر، اموري خردمندانه و شدني جلوه بکند و موجب لغزش بشود. از باب مثال «سيما» گاه اقدام به پخش فيلم هايي مي کند که فيلنامه هاي آن ها بر اساس اصول خرافي ساخته شده است. برنامه «کليد اسرار» را در اين زمره مي توان نام برد. اساس اين فيلم ها آن است که انسان نتيجه خوب و بد رفتار خود را، هرچه باشد، به زودي در همين دنيا مي بيند. خدايي که در اين برنامه از آن سخن مي رود، خدايي عجول است که بندگان را به زودي پاداش مي دهد و يا عقاب مي کند. اين برنامه با تکيه بر همين اصل، قصد تشويق به رفتار صالح و شايسته را دارد. با وجود خرافي بودن اساس اين برنامه، به خاطر اين که در قالب هنر بيان شده است، کم تر کسي متوجه خرافي بودن آن مي شود.

علما و مبارزه با خرافات

علما به عنوان وارثان علم انبياء وظيفه سنگيني در مبارزه با خرافات دارند و از آن جا که خرافه در تضاد با عقل و وحي است، ستيز با آن از وظيفه هاي اصلي و محوري ايشان است. اين مهم، روشن تر از آن است که نياز به اثبات داشته باشد. از اين روي، سخن را به روش هاي مبارزه، بازدارنده هاي آن و ميزان موفقيت علما در اين عرصه مي کشانيم.
بي گمان، علما، رکن اثرگذار در حفظ عقايد، اخلاق و فقه شيعه در عصر غيبت بوده و هستند. اگر علماي دين نبودند و طلايه داري نمي کردند و از عقايد ناب اسلامي نگاهباني نمي کردند، بي گمان در فراز و نشيب هايي که براي تشيع، در درازي تاريخ اسلام، به ويژه در دوران غيبت پيش آمد، امروز، از آن عقايد زلال، خبر و اثري نبود.
امام هادي (ع) مي فرمايد:
«وَ لَو لا مَن يَبقي بَعدَ غَيبة قائِمِکُم (ع) مِنَ العُلَمَاء الدَّاعينَ إِليهِ و الدَّالينَ عَلَيهِ و الذَّابينَ عَن دِينِه بِحُجَجِ الله و المُنقذِينَ لِضُعَفاءعِبادِ الله مَن شِباک إِبليسَ و مَرَدَتِهِ وَ مِن فخَاخ النَواصبِ لَما بَقِي أحَدَ الا ارتدَّ عن دِينِ الله وَلَکِنَهُمُ الذين يُمسِکُون أزِمَّة قُلُوب ضُعَفاءِ الشيعَةِ کَمَا يُمسِکُ صاحَبُ السَّفينِةَ سُکانَهَا أولئِکَ هُمُ الافضَلُون عندَ الله عَزَ و جلَ» (24)
«اگر پس از غيبت امام قائم (ع) علمايي نبودند که دعوت به سوي او کرده و مردم را راهنمايي کنند، و با براهين الهي از او دفاع نمايند، و بندگان مستضعف خدا را از دام ابليس و ياران و کم کاران او برهانند، و از بند دشمنان اهل بيت، رهايي بخشند، همه مردم از دين خدا دست کشيده و مرتد مي شدند. لکن علما کساني هستند که زمام قلوب شيعيان ضعيف ما را در دست داشته و مهار مي کنند، همچون ناخداي کشتي که سکان آن را در دست دارد. اين گروه همان شخصيت هاي برتر و افضل در نزد خداوند، با عزت و جلال، هستند».
تاريخ شيعه، سرشار از رويارويي خردمندانه و هوشيارانه علماي دين، با دشمنان دين، از يک سو و خرافه ها و بدعت ها از سوي ديگر است. چه بسيار زحمت ها، رنج ها و مرارت ها که بر خود هموار ساختند، کتاب ها نوشته، سخن ها گفتند و حتي خون پاکشان را نيز در اين راه تقديم کردند، اما حاضر نشدند در دفاع از اسلام عزيز کوتاه بيابند و با شياداني که دين مردم را نشانه رفته بودند، سازش کنند. با اين حال جريان حوزوي، جريان معصوم و به دور از خطا و اشتباه نيست و براي رشد و بالندگي بيش تر، نياز به آسيب شناسي و نقادي دلسوزانه و از روي انصاف دارد. تا روز به روز امتيازهاي خود را قوت بخشند و به بازسازي بخش هاي آسيب پذير خود بپردازد. بنابراين، آن چه در اين مجال مي آوريم، به هيچ وجه به معناي کم حرمتي به علما يا ناديده انگاري تلاش هاي ايشان در مبارزه با خرافه نيست؛ زيرا براي ما و هر انسان آگاه و منصفي محرز است که آن چه از دين به دست ما رسيده است، مرهون تلاش ه
پاسخ
تشکر شده توسط:


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان