امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
ريشه هاي پيدايي و پايايي خرافات
#1
ريشه هاي پيدايي و پايايي خرافات



نويسنده:محمدجواد درودگر*





چکيده: خرافه هاي علمي و عملي در ساحَتِ آموزه ها و انديشه هاي ديني، معلول جهل فکري و جهالت فعلي است و اگر در جامعه اي اسلامي رشد و رواج يابد، دينداري را از اثر گذاري ويژه، سازندگي و فروزندگي باز مي دارد. خرافه ها، اگر چه در جامعه متجدد نيز، تولد و توسعه مي يابد و در روزگار ما، در حال دگرشدن به بحران است؛ اما در جامعه سطحي نگر و قشري گرا و به دور از عقلانيت وَحياني و معرفت عميق ديني، اثر منفي بيش تري خواهد داشت و داراي ريشه هاي معرفت شناختي، روان شناختي، جامعه شناختي و البته سياسي و اجتماعي است که به دست «خودي»هاي غافل و جاهل، متحجر و جمودانديش، گرفتار تجددگرايي و يا غير «خودي»هاي آگاه مغرض پيدايي و پاياني يافته و تئوريزه مي گردد، تا اثرگذاري اصيل ديني و جامعه ديني را نفي و محو نمايند.
در نوشتار حاضر، به مفهوم شناسي خرافه ها و ريشه شناسي علمي و رفتاري آن پرداخته شده و سپس راهکارهايي جهت خرافه ستيزي با هدف خرافه زدايي ارائه گرديده است. زيرا به باور ما، هيچ خرافه اي به اندازه خرافه ها در ساحَتِ دين و فرهنگ و آموزه هاي ديني، اعم از اعتقاديات، اخلاقيات و اجتماعيات و شرعيات خطرناک تر و خسران بارتر نيست؛ لذا بايد عقلانيت و معرفت و رفتارهاي ديني را ژرفا بخشيد و «دين» را از سرچشمه زلال آن شناخت و در مکتب عالمان جامع انديش و عالم به زمان و متعهد که درک و درد ديني را به هم سرشته اند آموخت.
کليد واژه: خرافات، عقلانيت ديني، روحانيت اصيل و آگاه، تحجر و تجدد، عوام زدگي.
خرافه شناسي و خرافه ستيزي، با هدف خرافه زدايي از ساحَتِ دين و دينداري بسته بر اين نکته فاخر و فرازمند است که «دين» را شناخته و مباني و لوازم دينداري را ادراک نماييم و آن گاه ريشه هاي پيدايي و پايايي خرافات را مورد سنجش و ارزيابي قرار دهيم؛ چه اين که دين – مقصود ما دين جامع، جهاني و جاودانه اسلام است – شناختني است که متأسفانه چنان که بايسته و شايسته بود شناخته نشد؛ يعني اسلام شناختني، ناشناخته ماند و دانايي و دينداري، معرفت و محبت ديني و بينش و گرايش ديني، آن گونه که بايد و سزاوار بود، به هم نياميخت. به همين وِزان مي توان طرح کرد که گروه هاي جامعه ديني، در نسبت با دين ممکن است به چند دسته تقسيم گردند:
الف. ديندارانِ دين شناس که بيش تر در گروه عالمان ديني قرار مي گيرند.
ب. ديندارانِ دين نشناس که شايد بيش تر مردمِ جامعه را دربر گيرد.
ج. دين شناساني که التزام عملي به دين نداشته و در حوزه دينداران قرار نمي گيرند. البته منظور کساني اند که در حوزه درک ديني و شناخت اسلام تلاش هاي علمي و کاوش هاي معرفتي انجام داده اند و از حيث نظري به مراتبي از فهم و معرفت ديني رسيده اند، لکن دردِ ديني نداشته و التزامِ با بايدها و نبايدهاي ديني ندارند.
د. دين نشناسانِ غير ديندار که هم در حوزه شناخت ديني و هم در عرصه عمل ديني، از معيارهاي لازم و هويت ديني بي بهره اند.
با توجه به تقسيم يادشده، دين و دينداري، هماره از سوي دين شناسان غيرديندار و دين نشناسان غير ديندارد و دينداران دين نشناس، در معرض تهديد معرفتي – رفتاري است و بيش تر رخنه انحراف ها، بدعت ها و خرافه ها، از رهگذر همين گروه هاي اجتماعي، که شماري آگاهانه و شماري ناآگاهانه گرفتار آن شده و در دام آن قرار مي گيرند، خواهد بود.
بنابراين، در شناختِ ريشه هاي پيدايش و گسترش خرافه ها مي توان به چند مسئله توجه داشت:
1. ريشه هايي که «علت» هستند و ريشه هايي که «دليل»اند.
2. خرافه هايي که در انديشه و بينش ديني نفوذ مي يابند و خرافه هايي که در گرايش و گزارش ديني ظهور مي کنند.
3. خرافه هايي که آگاهانه، از روي عمد و بدخواهانه، براي سست کردن باورهاي ديني و کارکردهاي آن در جامعه دينداران پديدار مي شود و خرافه هايي که ناآگاهانه، نادانسته و نه از روي بدخواهي، در ساحّتِ درک و درد ديني واقع شده و اما نقش بسيار ويرانگرانه را ايفا مي کنند.
4. خرافه شناسي از حيث ريشه شناسي آن ممکن است، به گونه ديل قابل بحث، فَحص و ارزيابي قرار گيرد:
الف. ريشه هاي معرفت شناختي خرافه ها
ب. ريشه هاي روان شناختي خرافه ها.
ج. ريشه هاي جامعه شناختي خرافه ها.
د. ريشه هاي سياست شناختي خرافه ها.
اينک براي درک و دريافت ريشه هاي پيدايي و پايايي خرافه ها و راهکارهاي علمي و عملي خرافه ستيزي تا خرافه زدايي، چينش و گزينش بحث ها را به شکل ذيل پي جويي و واکاوي مي کنيم:

مفهوم شناسي خرافه ها

خُرافه، لفظي است عربي که در اصل به معناي ميوه «چيده شده» است. لغت شناسان گفته اند: خرافه نام مردي از قبيله «عذره» بود و از احوال و اسرار اجنّه خبر داشت و آن چه را که از آن ها مي ديد، نقل مي کرد. اما کسي سخن او را باور نداشت و مردم سخنان وي را دروغ مي انگاشتند و مي گفتند:
«هذا حديثُ خُرافَةَ و هيَ حديث مُستَملَح کَذِبُ» (1)
اين سخن ساخته خود خرافه است و اين سخني است مليح و شنيدي؛ اما دروغ.
ابن اثير، ضمن نقل داستان ياد شده حديثي از پيامبر اکرم (ص) نقل مي کند که فرمود:
«سرگذشت خرافه واقعيت دارد».
پاره اي کتاب هاي لغت نيز «خرافه» را کلام باطل، بيهوده، پريشان و افسانه معني کرده اند.(2)
علامه طباطبايي، در بازکاوي معنايي «خرافه» نوشته است:
«اعتقاد به آن چه علم به حقيقت آن نداريم و نمي دانيم خير است، يا شر، جزو خرافه هاست. » (3)
بنابراين خرافه، در لغت، تاريخ و متون ديني و آموزه هاي اسلامي، عبارت است از: اعتقادات بي پايه و اساس که ريشه در «حقيقت» نداشته و «معقول» نباشد. و نتوان آن ها را با منطق و علم و واقعيت سازگار دانست. به ديگر سخن، ريشه در پندارها و توهم داشته و سزاواري حمايت علمي و عقلاني نداشته باشد، مانند اعتقاد به شانس، نحس دانستن سيزده فروردين و ... .
خُرافه از هر نوع آن، بد، خطرناک و ويران گر است؛ اما «خرافه هاي مذهبي» يا خرافه هايي که به نام دين و مذهب، در جامعه مجال طرح مي يابند، بدترين و خطرناک ترين نوع خرافه ها هستند؛ زيرا با انگيزه، انديشه، اخلاق و رفتار انسان، که در ساحَتِ سعادت دخيل اند، سر و کار دارند و هرگاه انگيزه و انديشه اي خرافي، رنگ ديني و اسلامي به خود بگيرد و اخلاق ها و رفتارها، آلوده به خرافه هايي که نام و نشانه ديني دارند، بشود، بسيار ويران کننده خواهند بود؛ زيرا با فلسفه حيات و هدفِ زندگي پيوند وثيق دارند و خرافه ها مي توانند زندگي فرد و جامعه را با معني يا بي معني، همراه با حرکت، حرارت، شوق و عشق يا ضد آن ها نمايند. خرافه ها هرگاه لباس ديني به خود بپوشند، تا عمق باورها و داوري هاي آدميانِ ديندار و جامعه ديني نفوذ مي کنند و کم کم ريشه دار شده و پابرجايي و استواري مي يابند و آن گاه چه بسا عين دين و گزاره ها و آموزه هاي ديني انگاشته شوند و دين و دينداري را از درون تهي ساخته و از حيث پديدارشناختي ناکار آمد و غيرپويا سازند و در حقيقت، اثرگذاري معرفتي، جهادي و حماسي دين را از دينداران سلب کنند که دين آلوده به خرافه ها، آرام آرام عامل تخدير و تخريب خواهد شد، نه عامل تحول و سازندگي.
ناگفته نماند خرافه ها، همه جامعه هاي انساني، اعم از ديني و غيرديني و همه گروه ها و طبقه هاي اجتماعي، اعم از عالم و عامي را تهديد مي کنند و اختصاص به جامعه هاي عقب مانده و ارتجاعي ندارند؛ بلکه در بيش ترين جامعه هاي فقير و مدرن نيز حدوث و بقاء يافته و شيوع و فراواني دارند. به گفته علامه طباطبايي:
«مايه بسي تعجب است که خرافه پرستي، گريبان مدعيان تمدن جديد و دانشمندان علوم تجربي و روشنفکران امروز را نيز گرفته است. اين جماعت، ادعا مي کنند که: اساس علم، حس و تجربه است و هر فکر و انديشه ايي که مبتني بر حس و تجربه نباشد، از دائره دانش بيرون است. غافل از اين که اين عقيده خود يکي از مظاهر روشن «خرافه پرستي» است؛ چرا که علوم تجربي و طبيعي، فقط در عرصه کشف خواص و ويژگي هاي ماده مي تواند خودنمايي کند و از اسرار ناپيداي ماده پرده برمي دارد. اما در ماوراي ماده و در امور معنوي، هرگز نمي تواند اظهار نظر کند و به رد و قبول يا بطان آن بپردازد؛ چون علوم تجربي و حسي، راهي به ماوراي ماده ندارد. بنابراين، به اين که چيزي جز آن چه از طريق حس و تجربه به دست مي آيد، وجود ندارد از روشن ترين مصاديق خرافه پرستي بوده و اعتقادي بي دليل است. » (4)
يا ايشان در شناخت ريشه هاي روان شناختي خرافات، بحث عواطف و احساسات دروني و تحريک قوه خيال و گرايش به خرافات را نيز شرح و بسط داده است و آن را تنها خصائص شرقي ندانسته است؛ بلکه يادآور شده که اين از ويژگي غربي ها نيز هست، اگر نگوييم غربي ها حريص تر بر اعتقاد به خرافات از شرقي ها هستند. » (5)

ريشه شناسي خرافه

بر اساس مطالب پيش گفته، خرافه ها ريشه هاي مختلف معرفتي، رفتاري و اجتماعي دارند که به صورت مختصر به پاره اي از آن ها اشاراتي خواهيم داشت:

الف. ريشه معرفت شناختي خرافه:

کساني که قدرت فهم و توانايي درک و تحليل مسائل را ندارند، يا بسيار ساده لوحانه و مسامحه آميز از کنار پديده هاي مفهومي – عيني در حوزه هاي گوناگون و از جمله «دين» مي گذرند، گرفتار خُرافه مي شوند و آن را به عنوان يک حقيقت يا واقعيت مي پذيرند؛ يا اين که گرفتار پاره اي انديشه هاي غيرعلمي و نامعقول مي شوند که پيامد پذيرش آن توليد خرافه در عرصه هاي مختلف است. زيرا خرافه از حيث معرفت شناختي ممکن است از دو راه، توليد و توزيع شده و در گذر زمان رنگ حقيقت و واقعيت بگيرد:
الف. از راه نفوذ افکار و انديشه هاي نادرست.
ب. از راه رفتارهاي نادرست.
راه اول، ابتدا يک فکر انحرافي و خرافي رشد و رواج يافته و کم کم در صحنه عمل فرد و جامعه ظهور مي يابد، به گونه اي که قيام عليه چنين خرافه اي بسيار مشکل است و نياز به يک انقلابِ فرهنگي و تحول علمي – معرفتي دارد.
در راه دوم، پاره اي رفتارهاي خرافي، در جامعه منتشر شده و وجهه مقبولي به خود مي گيرد و سپس کم کم، تئوريزه مي گردد؛ يعني وجوه علمي براي وجيه و موجه جلوه دادن آن، به کار گرفته مي شود و با اقامه دليل، آن را برهاني مي سازند. و اين امور ممکن است نسبت به پاره اي از آموزه ها و معارفِ ديني و گاه شخصيت ها، الگوها و مراکز مذهبي صورت بگيرد. در هر دو حال، شماري آگاهانه و از روي عمد و بدخواهانه، در قالب آموزه هاي ديني و تحت پوشش تفسير، حديث، کلام، فقه، اخلاق، عرفان و ... باورهاي ديني و بينش اسلامي دينداران را هدف گرفته و با پيرايه ها و خرافه ها مي آلايند و از کارايي مي اندازند و حتي ممکن است در اين کژراهه اي که در پيش گرفته اند، تفسير به رأي، تأويل نادرست، دروغ بستن به خدا و رسول خدا (ص) و ائمه (ع) هدايت و نور نيز بنمايند، چنان که پيامبر اسلام (ص) فرمود: «فقد کَثُرت علّي الکذّابه» (6) و به تحريف لفظي و معنوي دين و آموزه هاي ديني و تحريف شخصيت هاي حقيقي و حقوقي اسلام اهتمام بورزند و به جعل احاديث، داستان هاي دروغين، نسبت هاي ناروا ... بپردازند. در اين صورت، اگر فرد وجامعه ديني، از حيث «معرفت شناختي» اهل بصيرت، تعقل و تفکر، علم و دانش، تعهد و مسئوليت، پاي بند به باورهاي اصيل اسلامي نباشد و يا عقل روايي، نه عقل درايي عمل نمايد و نسبت به معارف ديني بي تفاوت و خنثي باشد، يا بدتر از آن گرفتار تحجر فکري و جمودانديشي و قشري گري گردد، خرافه ها بيش تر و راحت تر در ميان آن ها نفوذ مي کنند، و ريشه مي دوانند و به جاي دين مي نشينند و خِرَد مهجور و منزوي مي گردد و خامي انديشي اثرگذار خواهد بود. و اين درد طاقت فرسا و کشنده، در حالي در بين مسلمانان و جامعه اسلامي رخ مي نمايد که اسلام ناب، آنان را به بصيرت، تعقل و تفکر در اصلِ دين و دينداري و الزامات آن، چه در حدوث تفکر ديني و چه در بقاي آن، فرا مي خواند. اسلام دين عقلاني و خردگراست و هرچه دانش و انديشه، علم و عقل بشر، بيش تر رشد يابد و بلوغ علمي و عقلي شديدتر و قوي تر گردد، اسلامِ اصيل در آن جا بيش تر و بهتر مي تواند خود را بنماياند و به رشد خويش ادامه دهد؛ چه اين که اسلام، دينِ علم و عقل است، نه دينِ جهل و خرافه:«قل هذه سبيلي أدعوا الي الله علي بصيرة انا و من اتّبعني ... » (7)
بگون: اينک راه من. به سوي خدا مي خوانم، از سر بينش. من و آنان که راه مرا پي گيرند.
«وادعوا الي سبيل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي احسن» (8)
مردم را با اندرز و پند نيک، به راه پروردگار خويش بخوان و به شيوه اي که خود بهتر است، با آنان به گفت و گو بپرداز.
«فبشر عبادِالذين يستمعون القول فيتبعون احسنه» (9)
پس بندگان مرا مژده ده، آنان که سخن را مي شنوند و پيروي از بهترين آن کنند.
در بسياري از آيات قرآن، واژه ها و جمله هايي، چون: «افلا يتدبرون»، «افلا يتفکرون»، «لقوم يعقلون» و ... بار معرفتي و ادراکي دارند و دعوت به انديشيدن و خردگرايي مي کنند و برانگيزاننده به خردورزي و تدبر هستند. در آن ها عقلانيت مطرح است.
دعوت به خردورزي از آن رو، اين سان در قرآن نمود ويژه يافته، تا اساس و روح حاکم بر گفتمان ديني و رفتارهاي ديندارانه دينداران، عقل و انديشه و يافته هاي دروني و قلبي باشد. و نيز از همين روي، در آموزه هاي حديثي، فراوان به انديشيدن، شناختن، علم و معرفت اندوزي، در همه عرصه هاي ديني، اعتقادي، اخلاقي، معنوي، اجتماعي، شرعي و ... شده است، رسول خدا (ص) مي فرمايد:
«ما قسّم الله للعباد شيئاً أفضل من العقل فنوم العاقل افضل من سهو الجاهل ... » (10)
خداوند به بندگان خويش چيزي بهتر از عقل نبخشيده است.
خواب انسان عاقل، از شب بيداري شخص نادان بهتر است.
امام صادق (ع) مي فرمايد:
«حجة الله علي العباد النّبي و الحجة فيما بين العباد و بين الله العقل» (11)
حجت خداوند بر بندگان، پيامبر است و حجت بين خدا و بندگان، عقل است.
و در روايت ديگر مي فرمايد:
«العقل دليل المؤمن» (12)
عقل، راهنماي مؤمن است.
رسول خدا (ص) مي فرمايد:
«لکل شيءٍ آلة و عُدَّة و آلة المؤمن و عُدَّة العقل» (13)
براي هر چيز ساز و برگي لازم است، ساز و برگ مؤمن عقل است.
امام علي (ع) مي فرمايد:
«اغني الغني العقل و اکبر الفقر الحُمق» (14)
گران مايه ترين بي نيازي، خِرَد است و بزرگ ترين درويشي، بي خِرَدي است.
و نيز حضرت مي فرمايد:
«الدين لاي يصلحه الا العقل» (15)
دين را به اصلاح نمي آورد، مگر عقل.
و نيز مي فرمايد:
«علي قدر العقل يکون الدين» (16)
اينک با داشتن چنين مکتب پويا و بيدارگري که برانگيزاننده عقل و شکوفاساز استعدادهاي عقلاني انسان است، چگونه است که انسان مسلمان از روي ناداني، جمودانديشي، سهل انگاري نابخردانه، تن به تحريف هاي ديني و انحراف هاي عقيدتي، اخلاقي و عملي مي دهد؟ اين جاست که دينداراني که دين شناس نيستند و يا با دين شناسان پيوند فکري – علمي ندارند گرفتار گرداب خرافه پرستي مي شوند. يا کساني از دينداران که درد ديني ندارند و نسبت به آموزه هاي ديني احساس مسئوليت نمي کنند، در حقيقت شکار خرافه سازان و خرافه گستران خواهند شد.
از سوي ديگر، اگر عالمان ديني و اصحاب درک ديني، زمان شناسي و زمينه شناسي نکنند و بهنگام وارد عمل نشوند، تا هم به رفع خرافات، يعني انجام برنامه هاي پيشگيري و به «رفع» خرافات، يعني درمانِ خرافات نپردازند، دين و معرفتِ ديني از يک سو، و دينداري و ارزش هاي ديني از سوي ديگر، در دام خرافات صيد خواهند شد. به همين جهت، بايسته است دين شناسان ديندار و ديندارانِ دين شناس و ارباب درک و درد ديني، به مصداق حديث:
«... ان فينا اهل البيت في کل خلف عدولاً ينفون عنه تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين ... »(17)
مردان عادل که اهل علم دين و معرفت ديني هستند، در هميشه نسل ها و عصرها به تبعيت از خاندان رسالت و ولايت به زدايش تحريف غاليان (اهل غلوّ) و تأويل نادرست نادانان از چهره دين پرداخته تا دين ناب و اسلام زلال گرفتار انحراف و تحريف، بدعت و خُرافه نشود.
اين تحريف ستيزي و خرافه و باطل زدايي از چهره اصول و فروع دين، وظيفه اصلي عالمان ديني در هر عصر و نسلي است. اين فراز از سخن معصوم، دست کم، حاوي دو پيام است.
1. دين در گذر زمان گرفتار تحريف گرايان و تأويل گرايان افراطي و اصحاب خرافه خواهد شد.
2. عالمان زمان آگاه و بصير و خبير و در عين حال مسئول و متعهد وظيفه دارند با چنين انحراف هاي فکري – فعلي در جامعه ديني و دينداران مبارزه کنند و در برابر انحراف ها و خرافه ها حساسيت داشته باشند و فعال برخورد کنند نه «منفعل» و به «دفع» پرداخته و سپس به «رفع» اهتمام ورزند و عليه خرافه ها و خرافه سازان تهاجمي و جلوتر از زمان و زمينه هايش عمل کنند، نه صرف تدافعي و دنباله رو آن ها؛ چه اين که اسلام در مقام حدوث پيدايش خود در عصر بعثت، در سرزميني متولد شد که خرافه ها و پندارگرايي ها و انحراف هاي عقيدتي – فکري و انحطاط هاي فرهنگي، اخلاقي – رفتاري فراواني بود و اسلام با همه آن خرافه ها و انحراف ها مبارزه فکري – ارزشي کرد و منطق و بينش توحيدي و عقل پذير و فطرت پسند و ارزش ها و گرايش هاي عاليه و سعادت بخش و يا جهان بيني و ايدئولوژي فرهنگ و تمدن ساز با سويه هاي توحيدي، عدالت خواهانه، خردگرايانه، تعهدآور و مسئوليت آفرين را جانشين افکار و روحيات جاهلي نمود که قرآن تعبير مي کند به اين که در «ضلال مبين» (18) به سر برده و به زنجير و غل هاي جهل و خرافه (19) بسته بودند و با پيام پيامبر خاتم (ص) و بعثت هدايت گر و سعادت بخش او، از همه جهل و بي خبري ها و کژراهه روي ها رهايي يافتند. (20)

ب. ريشه هاي روان شناختي خرافه

تحليل روان شناختي خرافه، امري بسيار اساسي است که چگونه کساني به دليل اين که از حيث روحي – رواني توان پيوند خردورزانه و سازنده با آموزه هاي ديني را ندارند يا از حيث رفتاري دچار فرافکني شده و قدرت به کار بستن ارزش ها و بايد و نبايدهاي ديني را نداشته و براي توجيه تئوريک کمبودهاي رواني خود، دست به دامن خرافه سازي شده و پندارها و وهم هاي خويش را به نام دين طرح کنند تا احساس خود کم بيني، شکست و حقارت نکنند و لذا ذهنيت هاي خويش را که برخاسته از کاستي هاي روحي است، به دين نسبت مي دهند و آرامشِ دروغين و ناپايدار مي يابند، غافل از اين که طرح و ترويج چنين نسبت هايي به دين، موجب انزواي اصالت ها و ارزش هاي ديني و جايگزيني بَدَلي ها به جاي اصل هاست. از سوي ديگر، به نظر روان شناسان و مورخان، علت عمده گرايش به خرافات در «تقليد کورکورانه» نهفته است. کساني که آسايش را با عافيت طلبي و آرامش را با انفعال کور در برابر نسبت هاي گوناگون به دين از راه هاي مختلف ترجيح مي دهند و به جاي اين که دنبال تحقيق و جست و جو و کاوش حقيقت بروند، بدون اجتهاد فکري و جهاد علمي، پذيراي آراء و انظار ديگران و اخبار و گزارش هاي اين و آن هستند... ناگفته نماند چنين کساني چون از تفسير فلسفي و عقلاني جهان و انسان و سپس اسلام و آموزه هاي آن، بي بهره اند و نمي توانند بسياري از رخدادها را تحليل نموده و به علت العلل و فاعل حقيقي نسبت دهند و در نظام توحيدي و اَحسن خلقت قدرت غور و تفکر ندارند، علت هاي خرافي و مَن درآوردي تراشيده و موهوم را معقول مي پندارند:
«... انسان نمي تواند در برابر علل حوادث، بي تفاوت بماند، اگر موحد و خداپرست باشد و علل حوادث را در نهايت به ذات پاک او، که طبق حکمت اش همه چيز را روي حساب انجام مي دهد، بازگرداند و از نظر سلسله علل و معلول طبيعي نيز تکيه بر علم کند، مشکل او حل مي شود. ولي اگر غير معتقد به خداباشد، يک سلسله علل خرافي و موهوم و بي اساس – موهوماتي که حد و مرزي براي آن ها نيست و يکي از روشن ترين آن ها فال بد زدن است – براي آن ها مي تراشد. في المثل عرب جاهلي حرکت پرنده اي را که از طرف راست به چپ مي رفت، به فال نيک مي گرفت و آن را دليل بر پيروزي مي دانست و اگر از چپ به راست حرکت مي کرد، به فال بد گرفته، آن را دليل بر شکست و ناکامي مي دانست. بسياري از اين قبيل خرافات و موهومات داشتند و به آن ها معتقد بودند. (21)
بنابراين، خرافاتي که در مقوله سرنوشت انسان پيش آمده حکايتي از تخليه هاي روحي و رواني انسان است. از اين روي، از يک سوي، شماري ردپاي ماوراء طبيعت را در همه چيز محو و نفي مي کنند تا همه چيز را سکولار و ماتريال ديده و تفسير نمايند و علم را به جاي ايمان و طبيعت را به جاي خدا بنشانند؛ و از سوي ديگر، عده اي نيز همه چيز را قدسي و آسماني ديده و جاي پاي انسان را نبينند و خود را حذف کنند. هر دو گروه، به يک جور مشکلات روحي – رواني خويش را حل و فصل کنند.
پس نه راززدايي از عالم و آدم و نه رازمندي عالم و آدم از سوي شماري از انسان ها تفسير منطقي دارد؛ بلکه هر دو گروه، گرفتار چالش هاي دروني و تضادهاي روحي خويش هستند. پس نه نفي غيب و نه نفي شهادت، هيچ کدام جواب گو نيستند. درک نادرست پيوند غيب و شهادت، موجب کاستي هاي روحي شده و تن پروري و عافيت خواهي نيز مزيد بر علت گرديده و خرافاتي چون: فال بيني، سرکتاب بازکردن، رمالي، کف و چهره بيني، پيشاني بيني، آب و آيينه بيني و ... و سپس ادعاي کشف و کرامات و پيش گويي و غيب گويي و ... شايع شده و شماري دکان دار و کاسب کار، با شناخت زواياي روحي و کمبودهاي رواني شماري از انسان هاي ساده انديش و ساده لوح، به سرکيسه کردن آنان مي پردازند و نام خدا، ائمه (ع)، ادعيه و اذکار را يدک مي کشند، تا متهم به بي ديني و فريبکاري نشوند. پس رندان دنيازده از يک سو و آدم هاي حقيقت نشناس و حتي دينداران عوام و جاهل، از ديگر سوي، در پي تخليه رواني و اشباع نيازهاي روحي خود هستند.
شگرفت و شگفت اين است که اسلام داراي معجزه اکبر، يعني معجزه علمي به نام قرآن کريم است و شخصيت پيامبر اکرم (ص) و عترت طاهره اش (ع) هر کدام، معجزه هاي جاودان ديگري هستند که داراي سنت و سيره هاي قولي و فعلي، يا گفتاري و کرداري اند که همه و همه چراغ هدايت و سراج منير معرفت و مصباح عقلانيت هستند؛ اما مدعيان پيروي از آنان، چنين گرفتار سطحي نگري و جادو و طلسم گرايي و سحر و شعبده بازي هستند! نتيجه آن که از حيث روان شناختي کمبودهاي روحي، تقليد کورکورانه، رخوت و عافيت جويي و ... علت ها، عامل ها و سبب هاي ظهور و حضور خرافات در متن جامعه انساني و جامعه اسلامي است.

ج. ريشه هاي جامعه شناختي خرافه

با تکيه بر بحث هاي پيشين به اين نتيجه مي رسيم که جامعه، هر چه بَدَوي و دور از علم و عقلانيت باشد و در رأس آن عالمان و خردورزان، قدرتِ تعبير و سامان دهي نداشته باشند، بيش تر گرفتار خرافات و بدعت ها و انحراف ها خواهد شد.
جامعه اي که از نبود و کمبود عقلانيت رنج مي برد و از طرفي نيز با رويدادهاي شگفت انگيز و ماورايي رو به روست به توجيه هاي غير خردگرايانه روي مي آورد و با ناديده انگاري ترازها و قاعده ها، يا عقل کارآمد و گره گشا به رفتارها و کارهاي نابخردانه پناه مي برد. چنين جامعه اي اگر حتي از نظر علم تجربي هم پيشرفته باشد و در عصر مدرنيسم يا پست مدرنيسم هم قرار گيرد، گرفتار آفات خرافه خواهد شد؛ چنان که در جهان جديد غرب و در عرصه هاي مختلف آن از عرصه ورزش تا سياست، خرافه گرايي را مي بينيم. از اين روي، عنوان مدرن بودن، از خرافه گرايي باز نمي دارد مگر آن که جامعه به سوي عقل گرايي معتدل و معرفت پيش برود. در جامعه هاي ديني نيز، اعم از سنتي و صنعتي يا ايدئولوژيک و تکنولوژيک، اگر جايي براي عقلانيت نباشد، بستر رشد خرافه ها فراهم خواهد شد.
در اين بستر، شماري سالوس صفتان، با شناخت جامعه يا جامعه شناسي روستايي و شهري، در يک جامعه ديني با استفاده از ابزاري از مقدسات مذهبي، دست کم دو پيامد فاسد و يا نتيجه منفي را رقم مي زنند:
1. در گرايش هاي ديني و قدسي جامعه ديني، خرافات را وارد کرده و به امور پنداري و غيرواقعي سرگرم مي کنند، تا جاذبه و قدرت حيات و حرکت بخشي و عشق و شورآفريني آموزه هاي قدسي و مراکز ديني را کم کرده يا نابود کنند.
2. با نتيجه نگرفتن از امور معنوي و مراکز روحاني، که هر کدام پشتوانه هاي عظيم فرهنگي، معرفتي، اخلاقي – ديني دارند و از منابع اصيل و معتبر تغذيه و تأييد شده اند، به گونه اي آن ها را زير سؤال برده و مردم جامعه را نسبت به اين امور، کم اعتقاد يا بي اعتقاد مي سازند. پس با نفوذ خرافات که هميشه در کنار امور حقيقي و ماورايي، توان رشد دارند، سعي دارند تا به خنثي سازي آثار فردي – اجتماعي و مادي – معنوي امور الهي و قدسي بپردازند و به عُرفي سازي آن ها و قدسيت زدايي حقيقي از آن ها و يا تحول گرايي و فروکاهي بپردازند، تا کم کم جامعه دينداران را از حقايق نوراني و معارف معنوي محروم کنند. بنابراين، راهکار علمي و کارآمد مبارزه با چنين توطئه اي، رشد علمي و بلوغ عقلي و درک و درد ديني است که يک جامعه ديني بايد از منابع ناب اسلامي و از زبان و قلم عالمان رباني و اسلام شناسان واقعي تحصيل نمايد.
پس يکي از علل عقب ماندگي مسلمانان و واپس گرايي آنان، همانا گرايش به خرافات و گريز از عقلانيت و خردگرايي و نداشن شناختي عميق از دين و بصيرت و بهره نگرفتن از عالمان روشن انديش و آگاه به زمان و متعهد است. حال هرگاه ديديم اسلام منهاي روحانيت اصيل، اسلام منهاي عقل گرايي و خردگروي، اسلام منهاي معنويت متداول و معقول، اسلام منهاي عدالت اجتماعي، اسلام منهاي کتاب و سنت، اسلام منهاي انسان کامل معصوم(ع)، اسلام منهاي پيشرفت هاي زمان و نيازهاي عصري، اسلام منهاي اجتهاد واقع گرايانه و جامع نگرانه و ... ترويج مي شود، بدانيم که زمينه سازي براي تخريب مفاهيم بينشي و ارزشي اسلام و جهت تحريف محتواي اصيل و توانا و کارآمد ديني و انحراف از حقايق و آموزه هاي پاياي اسلامي شده و مي شود.

د. ريشه سياست شناختي خرافه

همه مي دانيم که سياست هاي استعماري از راه استعمار و استخفاف شخصيت معنوي جامعه، توان استبداد و استثمار آن ها را خواهد داشت. بنابراين، در هميشه تاريخ، سياست بازان، سرگرم سازي جامعه به امور جزئي و از جمله موهومات و خرافه ها و ترويج پيدا و پنهان آن ها، سعي داشته و دارند تا اگر هم دين بر جامعه ايي حکومت مي راند، کارآيي و ويژگي جهادي و حماسي آنان را زدوده و بي اثر شود. حتي در امور عرفاني دين، رخنه کرده و خرافه گستري مي کنند و خرافه هايي چون: عيسي به دين خود، موسي به دين خود، شما را در قبر ديگري نمي گذارند، جدايي دين و دانش، دين و دنيا، سلوک و سياست، عرفان و حماسه، معنويت و مديريت و ... را به گونه هاي گوناگون، ترويج و توزيع مي کنند تا عنصر امر به معروف و نهي از منکر، عنصر عدالت خواهي و عدالت گستري، ظلم ستيزي براي ظلم زدايي و ... را در عرصه هاي اجتماعي و حکومتي بزدايند و يک جامعه اهل رخوت و انفعال به وجود بياورند. اين در حالي است که اسلام، با تمام قوا با چنين خرافه هايي مبارزه کرده است و پيامبر اسلام (ص) پيروان خويش را به گونه اي تربيت مي کرد که پيرو منطق و عقلانيت باشند و جامع بينديشند. چنان که در حديثي آمده است:
«هنگامي که ابراهيم، فرزند رسول اکرم (ص) رحلت کرد، آفتاب گرفتگي رخ داد (کسوف) و مردم نزد خود گفتند: اين خورشيد گرفتگي لابد به سبب مرگ فرزند پيامبر (ص) بوده است. اما پيامبر (ص) با شنيدن چنين شايعاتي ناراحت شده و به منبر رفت و پس از حمد و ثناي الهي، ماه و خورشيد را دو آيه از آيات الهي دانست که به امر خدا در جريان هستند و کسوف و خسوف، به سبب مرگ يا تولد کسي پديدار نمي شوند ... » (22)
و اين در حالي بود که پيامبر مي توانست از آن استفاده ابزاري کند و براي محبوبيت، مقبوليت و حاکميت خويش بر جامعه از آن بهره بَرَد؛ اما چنين نکرد و از همين شايعه براي ارائه فلسفه زندگي درست و بينش توحيدي بهره جست.
حضرت از هر مجال و فرصتي براي ريشه کن کردن خرافه ها بهره مي برد. در هنگام فرستادن معاذ بن جبل به يمن، به وي فرمود:
«تمام سنت هاي جاهليت را نابود کن، مگر آن چه مورد تأييد اسلام باشد و تمام دستورهاي کوچک و بزرگ اسلام را آشکار کن» (23)
بنابراين، سياست هاي اسلامي نفي خرافه ها و بدعت زدايي و پندارستيزي است و سياست هاي سکولار و انحرافي که هدفي جز حکومت کردن و سلطه جويي ندارند، توليد و توزيع خرافه ها و مشغول کردن جامعه به امور جزئي و فرعي است.
آري در گفتمان سياسي اسلام ناب، بيدارسازي جامعه، اقامه حدود الهي و برپايي عدالت اجتماعي و ارزش گرايي اصالت دارد و حاکمان خدمتگزاران جامعه اند. اما در سياست هاي غيرديني يا ضدديني و گفتمان هاي سياسي نظام سلطه استعمار و استثمار در سايه استخفاف شخصيتي و استعمار جامعه و سپس استبداد اصالت دارد. در دکترين سياسي اسلام، هدف وسيله را توجيه نمي کند تا به هر وسيله اي به هدف برسند، گرچه هدف الهي و عالي باشد؛ لکن در نظام هاي ماکياوليستي هدف وسيله را توجيه مي کند و در نتيجه، به وسيله خرافات، هدف هاي دنيايي و سکولاريستي خويش را دنبال مي کنند و در سايه قدرت و ثروت و نه معرفت و عقلانيت، يا معنويت، به تخدير متن جامعه پرداخته و همه مردم را به نوعي در خدمت هدف هاي خويش درمي آورند و نظام ارباب و رعيتي را در قالب هاي مدرن و جاهليت جديد به نام دموکراسي - ليبرال القاء مي کند و با رطب و يابس ها و تحليل هاي موهوم و خرافي، پايان تاريخ را در جامعه باز و مديريت ليبراليستي جست و جو کرده و بهشت ليبراليسم را وعده مي دهند و حتي پاره اي مکتب هاي معني گرا، فيلم ماورايي و جنبش هاي نوپديد عرفاني که با خرافات و انحراف هايي عجيب و دروغ پردازي هاي شگفت انگيز همراه است وعده آرامش داده و عرفان هاي کاذب و آلوده به خرافات را توليد، توزيع و به مصرف مي رسانند.

از کجا آغاز کنيم و چه بايد کرد؟

در پاسخ به پرسش از کجا آغاز کنيم؟ بايد پاسخ روشن و قاطعي داد و آن اين است که از خودمان شروع کنيم:
«يا ايها الذين آمنوا عليکم انفسکم ... » (24)
«وفي انفسکم افلا تبصرون ... » (25)
بياييم ببينيم آيا خود گرفتار خرافه هاي پيدا و ناپيدا نشده ايم؟ دقيق و عميق به ارزيابي عقيدتي، اخلاقي و احکامي خويش بپردازيم تا بيابيم که در کجا قرار داريم؟ آيا ديني را که ما افتخار پذيرش و ايمان به آن را داريم، با عقل و خرد، بينش و بصيرت، درک و درد و دانايي و دينداري همراه است، يا خود نيز گرفتار تحجر و تحريف، انحراف و التقاط، قشري گري و واپس گرايي هستيم؟ آيا در رفتارهاي ديني ما ردپايي از خرافه گرايي وجود ندارد؟ به راستي کدام يک از ما خويشتن عقيدتي، اخلاقي، شرعي خويش را به حضور عالمي از عالمان دين و کارشناسان حقيقي و جامع انديش ديني برديم، تا در واقع نوع درک و درد ديني خويش را نيز ارزيابي کنيم تا نوعي خودآزمايي در ساحَتِ دينداري باشد؟
و در پاسخ به پرسش چه بايد کرد؟ به نظر مي رسد که انجام امور ذيل براي خرافه شناسي و خرافه ستيزي و خرافه زدايي از متن جامعه و ساحَتِ ذهن فرد فرد آن، گزيرناپذير باشد:
الف. روي آوري به عقلانيت و خردگرايي در حوزه دين، اعم از اصول و فروع ديني.
ب. اقتداي عملي و انتسابي حقيقي به پيامبر اکرم (ص) و عترت طاهره اش (ع) در سنت هاي مختلف ديني.
ج. احياي تفکر اسلامي و معرفت اسلامي و يا پديدآوري يک نهضت فرهنگي عميق و مديريت شده در عرصه فعاليت هاي ديني.
به گفته شهيد مطهري:
«بايد دين را زنده نگه داشت و نگذاشت که دين بميرد. » (26)
د. برنامه ريزي بايسته و شايسته در مهندسي و سپس مديريت فرهنگي جامعه.
ھ. حضور و ظهور روحانيت عالمِ آگاه به زمان و در عين حال متعهد و دلسوز و کارآمد.
و. بازشناسي و بازسازي مفاهيم کارآمد و سرنوشت ساز اسلامي از توحيد و عدالت تا مهدويت، معاد و ... که به تعبير استاد شهيد مطهري:
«توحيد ما مسخ شده است، نبوت ما مسخ شده، ولايت و امامت ما مسخ شده است، اعتقاد به قيامت کم و بيش مسخ شده، تمام دستورهاي اصولي اسلام در فکر ما همه تغيير شکل داده ... » (27)
ز. پديدآوردن يک کانون تعريف شده و مديريت شده جهت بازشناسي خرافه ها و نفي و محو آن ها به صورت تدريجي از ذهن و زبان فرد و جامعه. يا اين که مؤسسه اي را مأمور چنين امر مهمي کردن.
ح. شبهه شناسي و شبهه زدايي از صفحه ذهن و ضمير جامعه اسلامي.
ط. آسيب شناسي فرهنگي – ديني جامعه، با عطف توجه به مقوله خرافه ها، به خصوص در ساحَتِ عاشورا، مهدويت، عرفان و سير و سلوک باطني و معنويت گرايي.
ي. توليد متون آموزشي و پژوهشي عميق، جالب و جاذب در قالب هاي نوآمد و در همه لايه هاي اجتماعي، درباره معارف اسلامي، اعم از معارف عقيدتي، اخلاقي و احکامي و سپس توزيع منطقي و عادلانه آن در جاي جاي کشور.

مرزبندي

يکي از محورهايي که ضروري است در جريان شناسي خرافات منظور گردد، مرزبندي، شاخص گذاري و معياردهي به مخاطبان است، به اين معني که در ريشه يابي خرافات، جريان ها، فرقه ها، مکتب ها، آيين هايي که از هر طريقي خرافات را وارد حوزه دين و دينداري مي کنند، شناسايي و معرفي شوند و سپس مرزبندي بين اسلامِ ناب و اسلام خرافات، امامت و ولايت ناب و امامت و ولايت آميخته به خرافات، توحيد اصيل و توحيد بدلي، وحي و نبوت حقيقي و غيرحقيقي، عرفان و معنويت راستين و درآميخته به سخنان گزاف و باطل و خرافه ها روشن گردد تا مباد باورهاي سطحي و وهم آلود، به نام دين در ذهن هاجاي گزين شوند. اين کار بايد انجام بگيرد تا دست کم معيارها و شاخص ها براي جداسازي حقايق از پندارها و واقعيت هاي ديني از خرافه ها شناخته شوند و اين، نياز به بازنگري تاريخ اسلام، تاريخ حديث و روايت، تاريخ علوم و معارف قرآني و سيره شناسي معصومين (ع) دارد. آري اگر مرز بين اسلام حقيقي، صادق و صائب با اسلام دروغين و گرفتار تحريف ها و خرافه ها و بدعت ها، به درستي روشن نشود و تفکر ناب اسلامي احيا نگردد و انديشه ديني بازسازي نشود هرگز از نفوذ انديشه هاي باطل، انحرافي، التقاطي و خرافه ها و بدعت ها مصون نخواهيم ماند.
بايد مراقب بود و مرزها روشن، معيارها معلوم و شاخص ها شفاف ارائه شوند، تا نه به نام دين، معنويت، ولايت، مهدويت و ... وارد ورطه خطرناک خرافه پرستي شويم و نه به عنوان خرافه ستيزي به نفي حقايق توحيدي، ولايي و معنويت هاي راستين بپردازيم که هر دو انحراف از صراط مستقيم بينش و گرايش اسلامي است.
پس به جريان شناسي خرافات، اعم از جريان هاي درون اجتماعي و برون اجتماعي يا جريان هاي خودي؛ اما غافلِ غيرمغرض و جريان هاي غيرخودي، لکن آگاه و مغرض بپردازيم که هميشه جريان هاي غيرخودي از جريان هاي خودي گرفتار تحجر و جمودانديشي استفاده ابزاري کرده اند. جريان هاي کلامي، فلسفي، عرفاني – قديم و جديد – در متن و داخل فرهنگ و تمدن اسلامي و جريان هاي سياسي – اجتماعي که در قالب احزاب، فرقه ها، آيين ها و ... ظهور مي يابند چه سنتي و چه مدرن، به فضاسازي براي نفوذ خرافات مي پردازند و از هر بستر آماده اي فرصت ساخته، تا به هدف هاي شوم و برنامه ريزي شده شان برسند. در طول تاريخ سياسي اسلام، مسلمانان با چنين جريان هايي رو به رو بوده اند، جريان هايي که امامت را تبديل به خلافت و کم کم تبديل به سلطنت کردند و بعدها به سلب مرجعيت معنوي – باطني در طول سلب مرجعيت علمي – عقيدتي و مرجعيت سياسي اجتماعي، از امامان (ع) اهتمام ورزيدند و چه کلام و فلسفه هاي سياسي و عرفان و تصوف هاي سياسي و مدعيان مهدويتي را که به وجود نياورده و متکلم ها، فيلسوف ها، صوفي ها و سياستمدارهايي را تربيت نکردند؟ و اينک نيز وضع چنين است. پس بايد هشيار و بيدار بود تا جريان هاي فرهنگي – سياسي و معنوي از آن دست، تکرار نشوند و با وجود خواصِ خاموش، عوام دهن بين و جوگرا، اسلام ناب در غم غربت و کنج عزلت قرار نگيرد که امروز به نام عرفان و تجربه ديني – باطني و مهدويت غيرعقلاني و گرفتار خواب و خيال و نمايندگان امام زمان (ع) و قطب سازي ها و قدوة السالکين پروري و مريدسازي، اسلام بدعت و خرافه را جايگزين اسلام معرفت و کتاب و سنت نکنند. و هشيار باشيم که دشمنانِ آگاه و مغرض از دوستانِ ناآگاه و غافل براي خويش پياده نظام و سواره نظام ساخته و از درون به تُهي سازي معارف ناب اسلامي مي پردازند و اسلام اَجوَف و وارونه را در عصر اسلام گرايي و دين خواهي و معني گرايي تحويل جامعه اسلامي و انساني نمايند. اسلامي را که با اباحه گري و نهيليسم، پلوراليسم ديني و سکولاريسم نظري و عملي و ليبراليسم پرده نشين و شاهد بازاري سازگار باشد و نظام سلطه جهاني را بپذيرد و با نظم نوين جهاني با قراءت امانيستي – ليبراليستي اش همگرايي و با کدخداهاي دهکده جهاني اش همنوايي نمايد، ارائه و القاء ننمايند.
بنابراين، شاخصه هاي کلي و کلان مثل: اصالت و وَحيانِيت قرآن، جامعيت و کمال قرآن، عقلانيت وحياني و ديني همراه با عقلانيت ابزاري، معنويت کارآمد و فعال و از همه مهم تر همگرايي با سنت قولي – فعلي و سيره علمي – عملي پيامبر اکرم (ص) و عترت طاهره اش (ع) و سيره عملي شاگردان مکتب امامت و ولايت و ... را نشان داده و تبيين کنيم، تا اسلام قرآن و نهج البلاغه ايي، اسلام صحيفه سجاديه اي و اصول کافي و ... اسلام رساله ايي مراجع تقليد و فقهاء که نواب عام امام زمان (عج) هستند، در جامعه، بدرخشند.

نتيجه گيري

خرافه ها، چه در اعتقادات و اخلاق و چه در مناسبات رفتاري، در فضايي به وجود مي آيد که نگاه عوامانه و يا عوام گرايانه، به مقوله هاي ديني وجود داشته باشد و عالمان دين نيز به رسالت اصلي خويش، که روشن گري و دفاع عقلاني از معارف ديني است، عمل نکنند يا خود به عوام گرايي دچار شوند.
از سوي ديگر و از حيث معرفت شناختي، در هر جامعه اي که معرفت ديني آسيب و آفت زده باشد و دينداران، يا گرفتار تحجر و يا دچار تجدد افراطي شده و جهل علمي و جهالت علمي آنان را در بر گيرد و منهاي عالمان اصيل و دردمند دين، که هم از توانايي و کارآمدي دين و معرفت ديني و هم از خلوص و ناب بودن دين دفاع مي کنند، زندگي ديني داشته باشند، به يقين آفت هاي تحجر، تحريف، انحراف و التقاط در تفکر ديني و سپس رفتار و اخلاق ديني آنان تکون و توسعه مي يابد و از بُعد جامعه شناختي نيز، يا انديشه و انگيزه اي انحرافي خرافه زاست و يا خرافه ها با انگيزه و انديشه هاي انحرافي تئوريزه خواهند شد و از زاويه روان شناختي نيز تقليد محض و کورکورانه و تخليه هاي روحي و رواني و حتي فرافکني ها، زمينه ساز رشد و رواج خرافه ها خواهد شد.
بنابراين، راه برون رفت از آسيب هاي خرافي، روي آوردن به عقلانيت ديني، ژرف بخشي معرفتِ اسلامي، بازشناسي و بازسازي مفاهيم مهم آموزه هاي ديني و احياي انديشه و بينش اسلامي، حضور کارآمد روحانيتِ آگاه، مسئول، زمان شناس، دردآشنا، شجاع، شبهه شناس و شبهه زدا و توليد متون معارفي جالب و جاذب از حيث ادبيات نوآمد و قالب هاي عصري و محتواي کاملاً علمي و معقول خواهد بود.

پي نوشت ها :


* استاديار دانشگاه آزاد واحد کرج
1. النهايه، ابن اثير، ج 2 / 25؛ منتهي الادب، ج 1 / 311.
2. لغت نامه دهخدا، واژه خرافه.
3. الميزان، محمد حسين طباطبائي، ج 1 / 422.
4. همان، ج 2 / 423.
5. همان، ج 1 / 638.
6. اصول کافي، ج 2 / 62، دارالتعارف، بيروت.
7. سوره يوسف، آيه 108.
8. سوره نحل، آيه 125.
9. سوره زمر، آيه 17 – 18.
10. اصول کافي، ثقة الاسلام کليني، ج 1 / ح 11، دارالمعارف للمطبوعات، بيروت.
11. همان / 25، ح 22.
12. همان، ح 24.
13. بحارالانوار مجلسي، ج 1 / 95؛ الحياة، ج 1 / 43.
14. نهج البلاغه، صبحي صالح، حکمت 38.
15. غررالحکم و دررالکلم، آمدي، تصحيح محدث ارموي، ج 1 / 353، دانشگاه تهران.
16. همان، ج 4 / 313.
17. اصول کافي، کليني، ج 1 / 32، دارالتعارف، بيروت.
18. «... و ان کانوا من قبل لفي ضلال مبين»، (جمعه، 2)
19. «ويضع عنهم اصرهم و الاغلال التي کانت عليهم»، (اعراف، 157).
20. «يتلوا عليهم آياته ويزکيهم و يعلمهم الکتاب و الحکمة»، (جمعه، 2)
21. تفسير نمونه، زير نظر آيت الله مکارم شيرازي، ج 15 / 492.
22. محاسن، احمد بن محمد بن خالد برقي / 313.
23. تحف العقول، حراني / 25.
24. سوره مائده، آيه 105.
25. سوره نازعات، آيه 21.
26. آشنايي با علوم اسلامي، شهيد مرتضي مطهري، ج 2 / 130 – 131، صدرا.
27. همان / 144.

منبع:‌نشريه حوزه شماره 152
پاسخ
تشکر شده توسط:


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان